شهاب کریمی
شهاب کریمی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

همیشه مراقب و محافظ

مجموعه همه‌ی شعرهای غزل‌سرایان و عاشقانه‌سرایان نو و کهنه را در نظر بگیرید. در قدم اول همه خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها اعم از مسکر و غیرمسکر را از آن حذف کنید. در قدم بعدی هرآنچه از طبیعیت و حیوان و منظره و کره و قمر است از آن کم کنید. حالا نوبت این است که ابزارآلات جنگی از تیر و ناوک گرفته تا سپر و تیغ و چوب و چماق را از دست معشوق بگیرید. چیزی به آخر نمانده. هرچند که قدم آخر قدم سختی است اما تلاش کنید تا رد خود معشوق را آن مجموعه حذف کنید. چه سیرت و سجایای اخلاقی باشد چه جفاکاری و ترش‌روییش. و خلاصه هرچه از امها و احشا دلبر کف شعرها هست بیرون بکشید و بریزید دور. چه چیزی از شعرها باقی می‌ماند ؟ چه چیزی هنوز آن وسط جولان می‌دهد و خودنمایی می‌کند ؟
شاید تدخین حاصل از وصف دلبر و می ساقی و گیرهای بیخود محتسب و هنرنمایی‌ دیگر شخصیت‌‌‌های در شعر حواستان را پرت کرده است که نمی‌توانید سرضرب جواب دهید.
همه چیزهایی که گفتم را اگر حذف کنید فقط یک کلمه باقی می‌ماند. «رقیب»

نگاره‌ی شیرین و فرهاد
نگاره‌ی شیرین و فرهاد


رقیب مثل توپ است در جنگ چالدران. از آسمان می‌آید و می‌خورد وسط میدان عاشقی و همه معادلات را تغییر می‌دهد. به خاطر همین اصلا نباید آن را دست کم گرفت. لااقل برای حافظ که ماجرا جدی است. اینقدر که آروزی مرگ رقیب برای او هم‌ارز و هم‌قد خبر وصل است. آنجا که می‌گوید :«یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب». گویی از یک جایی به بعد درد و رنج حافظ این نیست که چرا کنار محبوبش نیست بلکه دست به دامان الهی می‌برد که چرا در حریم وصال رقیب محرم است و هرمان نصیب او شده است.

یا مثلا همین حلوا ساده‌ی خودمان که احتمالا مقادیر زیادی هم شکر دارد را در نظر بگیرید. سعدی در جایی به محبوب شکایت می‌کند این چه حلوای تلخی بود که برای ما فرستادی. چرا؟؟ چون محبوب حلوا را به دست کسی به نام رقیب سپرده است تا به سعدی بدهد. و بله یکی از قابلیت‌‌های رقیب همین تبدیل همه شیرینی‌‌ها به تلخی است.

اما سالهاست دیگر هیچ سلطان سلیمی از توپ‌های جنگ چالدران استفاده نمی‌کند. زمانه‌ی ما زمان موشک‌های بالستیک و نقطه‌زن است. توپ‌های چندده‌کیلویی کجا و سر جنگی چند ده‌تنی کجا. سلطان سلیم وقتی توپ‌هایش را شلیک می‌کرد نهایت چند صف از لشکر دشمن را ناکار می‌کرد. اما موشک‌های امروز می‌تواند یه محله را با تمام خانه‌‌ها و آدم‌هایش از بین ببرد. موج انفجارش همه‌ی شهر را خبردار می‌کند.
در فقره‌ی رقیب هم دقیقا اوضاع همینطور است. رقیب در زمانه‌ی ما با زمان حافظ تفاوت کرده است. نقطه‌زن‌تر و قوی‌تر و خانمان‌براندازتر عمل می‌کند.

چیزی که در روزگار ما‌ ضربه‌ رقیب‌ها را نسبت به قبل قوی‌تر کرده است یک چیز است. «قدرت مقایسه». مقایسه درست مثل آتش است و آدم را می‌سوزاند و بی‌سبب نیست که گفته‌اند که اول من قاس ابليس. ابليسی که خود او از جنس آتش است.

اما مگر حافظ قدرت مقایسه نداشته است؟ خب نه. مثلا فرض کنید روزی حافظ مطابق معمول قصد نشستن بر لب جوی را داشته که ناگهان رقیب را سرزمین کشاورزی‌اش می‌بیند. کشاورز بودن در آن زمان چیزی نبوده است که بخواهی با خودت مقایسه کنی. احتمالا نیمی از مردم شهر و تمام جد و آبادش کشاورز بوده‌اند یا حتی زمین داشتن هم هنوز جز مقولات نبوده. چیزی که زیاد بوده است زمین. کافی بوده حافظ کمی از شهر دور شود و حصاری ولو فرضی دور زمینی بکشد و بگوید این هم زمین من است. در زمان حافظ لینکدینی نبوده است که حافظ برود و اسم رقیب را سرچ کند و تعداد استارتاپ‌هایی که رقیب فاندرش بوده را ببیند. و لیست فعالیت‌های رقیب را از دوهزار چند تا امروز را با نشستن‌های خودش لب جوی مقایسه کند. حتی اگر لینکدینی هم می‌بود بعید بود حافظ بتواند از خانقاه و میکده برای خودش رزومه‌ی چشم‌گیری بسازد. یا مثلا اگر روزی رقیب را سوار خری الاغی چیزی میدید نهایت قدرت مقایسش با خر خودش رنگ و پالان آن بوده است. که زحمت پر کردن این مقایسه هم نهایتا یک شب قرض گرفتن خر همسایه و جفت‌گیری با خر ماده پدرت بوده است. آن روزها شاخصی به نام شاسی برای مرکب‌ها وجود نداشته است. یا کسی خر خارجی سوار نمی‌شده‌است یا لااقل پالان خرها اینقدر آپشن نداشتند. یا مثلا حافظ این امکان را نداشته است که یک روز آلوده آفتابی وقتی دارد سرفه می‌کند، ببیند رقیب از تراس خانه‌شان استوری‌ای گذاشته است که دارد باران می‌آید و حافظ خودش را زیر انبوهی از ابر سیاه و البته پای رقیب احساس کند.

حافظ هیچ‌کدام از این امکان‌ها را نداشته است و اما ما لحظه‌ای از دیدن رقیب، موقعیت‌ها و فرصت‌‌هایش عقب نمی‌مانیم.

حالا نه اینکه این چیزها، چیزهای مهمی در زندگی باشد. نه اصلا. لااقل انتخاب و یا تقدیر من که اصلا نبوده است. ولی آدم وقتی کسی را دوست دارد، ناگهان یک احساس عمیق بیخ گلویش را می‌گیرد که کاش صندلی که روی آن می‌نشیند گرم‌کن داشته باشد یا کاش حجم هوای ریه‌‌هایش را آلودگی پر نکند. ناگهان دلش می‌خواهد آدم حسابی شود و رزومه‌اش به اندازه کافی قابل افتخار باشد، آنقدری که اگر انتخاب کسی بودی دیگران به عقل او شک نکنند.

اما تمام امید من این است که رقیب با معنای اصلی و قدیمی کلمه رقیب آشنا باشد تا بلکه لااقل به موقع گرم‌کن صندلی را روشن کند. در لغت‌نامه‌های قدیمی معنای رقیب را اینگونه‌ نوشته‌اند: «همیشه مراقب و محافظ»

من هرچه این روزها در لینکدین و اینستاگرام و اعوان و انصارشان می‌گردم، بعد از دیدن همه‌ی رقبا و مقایسه‌ همه‌ی آن‌ها یک تفاوت اساسی بین خودم و همه‌ی آن‌ها پیدا می‌کنم. همه‌ی آن‌ها تو را می‌خواهند و من دوستت دارم.

رقیبمقایسهمراقبعاشق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید