شهاب کریمی
شهاب کریمی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

پدر، وداع و پسر

آیا شما تجربه‌ای از وداع داشته‌اید؟! چه چیزی از آن به خاطرتان مانده است ؟ آیا تا به حال وداع را درک کرده‌اید ؟

در لغت‌نامه‌های فارسی وداع را خداحافظی و بدرود معنا کرده‌اند. اما نه! وداع فرق دارد. خداحافظی را هر روز تجربه می‌کنی. هر روز بعد از تمام شدن ساعت کاری، بعد از آخرین کلاس دانشگاه و یا بعد از یک قرار دوستانه خداحافظی می‌کنی. خداحافظی می‌کنی ولی می‌دانی که فردا دوباره همدیگر را می‌بینید. یا حتی ممکن است چند دقیقه بعد دوباره پیامی به‌ یکدیگر بدهید. معمولا اتفاقی سریع و کوتاه است که ممکن است با همراهی دست‌ها نیز همراه باشد.

اما لغت‌نامه‌‌های عربی این کلمه را بهتر معنا کرده‌‌اند. «تشييع المسافر في طريق الافتراق إلى وقت قد يكون طويلاً». تشییع یعنی همراهی. این یعنی وداع یک لحظه یا اتفاق نیست. زمان می‌برد. استمرار دارد. آرام آرام اتفاق می‌افتاد. و فرق دیگرش با خداحافظی اینکه در زمانی است که می‌دانی جدایی طولانی است.گاهی به اندازه سفری از یک دنیا به دنیای دیگر.

چند لحظه صبر کنید و دوباره به این پرسش فکر کنید. آیا شما تجربه‌‌ای از وداع داشته‌اید؟

سال اولی که می‌خواستم به زیارت اربعین بروم پدرم خیلی مخالفت می‌کرد. نمی‌دانم به خاطر خطرات مسیر و سفر مخالفت می‌کرد یا هنوز خاطرات جنگ و جنایت‌هایی که از عراقی‌ها دیده بود مانع از رضایت او بود. هر روز چیزی را بهانه می‌کرد. تا اینکه روزی با گریه به او گفتم خوبه که اینجا در صحت بمونم و دلم بمیره؟! نمی‌دانم به خاطر گریه بود یا آن جمله ولی بالاخره راضی شد. روز آخر که داشتم در خانه وسایل سفر را می‌بستم؛ هرچند دقیقه پدرم می‌آمد و نگاهی بهم می‌کرد و چیزی می‌پرسید. خب مثلا بند کوله را چطوری سفت‌میکنی؟! خب اگر خواستی کیسه‌خواب را زیر کوله ببندی چیکار می‌کنی؟! خب نشونم بده اگر زیپ کوله خراب شد چطوری تعمیرش می‌‌کنی؟! خب الان کوله رو بستی پاشو بنداز رو دوشت راه برو تو خونه ببینم وزنش رو متعادل چیده باشی فشار نیاره به جایی. خب یه بار کیسه خواب رو تست کن و ….

و من همه کارها را انجام میدادم. انجام میدادم تا خیالش راحت باشد که مشکلی نیست و می‌توانم از پس خودم در سفر بر بیام. یکجا وسط بستن کوله بهم گفت بابا یکم آروم‌تر انجام بده. چرا اینقدر عجله می‌کنی. آنجا پدرم داشت با من وداع می‌کرد. راه رفتن در خانه با کوله و کفش سفر در مقابل دیدگان پدر چه معنایی جز این می‌توانست داشته باشد؟!

توی سالن ترمینال، گفت بابا کلاهت رو بردار عرق می‌کنی. کلاهم رو که برداشتم سریع دست کشید توی موهایم و گفت عه موهات شکسته و شاخ شده بزار برات صافش کنم.با دستش موهایم را شانه می‌کرد ولی جنس موهای من مثل موهایم پدرم است و زیر کلاه نمی‌شکند. آن لحظه پدرم داشت با من وداع می‌کرد. اما اینجا هم تمام نشد. آخرین لحظه وداعش آنجا بود که روی پله اتوبوس گفت فکر کنم شالگردنت رو فراموش کردی و شال گردنش را از گردن باز کرد و دور گردن من پیچید. می‌دانستم شالگردنم را توی کوله گذاشته‌ام اما ساکت ماندم.

وقتی پدرم می‌خواسته به جبهه برود نیز پدربزرگم مخالف بوده است. پدرم می‌گفت روز آخر گفتم همه دوستانم دارند می‌روند و من نمی‌خواهم وایسم تا با دستم پیکر دوستانم را خاک کنم. نگفت که گریه کرده است یا نه ولی گمانم گریه کرده که پدربزرگم راضی شده است. میگفت :«روز آخر آقاجون رفت داخل زیرزمین. من توی زیرزمین وسایل ورزشی داشتم و اونجا تمرین می‌کردم. رفت و از اونجا ۲ تا میل زورخونه رو به زحمت آورد تو خونه و گفت بابا، اکبر یکم جلوی من میل بگیر ببینم. وقتی رفتم سمت میل‌ها گفت پیرهنت رو هم در بیار. اون روز سنگین‌ترین میل عمرم رو زدم و بعد از جبهه هم دیگه به میل دست نزدم.»

اما هیچ‌کدام از آنچه من و پدرم و پدرم بزرگم تجربه کرده‌ایم نیز تجربه وداع نیست. چون هم من و هم پدرم چند روز بعد برگشته‌ایم. و دوباره با بودنمان خاطره ساخته‌ایم. و دیگر لازم نبوده تا آخرین تصویر از راه رفتن، ورزش کردن، خندیدن و حرف زدن پسری جایی در قلب و ذهن پدری ثبت شود. لازم نبوده پدری شب‌ها تلاش کند تا آخرین تصویر از راه رفتن پسرش را به خاطر بیاورد. لحظه بازگشت لحظه مرگ وداع ‌است.

همه این‌ها را گفتم تا بگویم این روزها فکر من درگیر تجربه وداع یک نفر است. پدر امیر. شاید قبل از پرواز مقصد نهایی سفرش را نمی‌دانستند اما می‌دانستد که امیر حالا حالاها برنمی‌گردد. پس خدا کند که مراسم وداع را خوب برگزار کرده باشند. لابد قبل رفتن، پدرش جوری دستش را محکم گرفته که بتواند تمام رگ و پی بدنش را حس کند. لابد موقع بغل کردن، یک نفس عمیق کشیده تا تمام مشامش از بوی پسر پر شود. شاید وقتی داشته می‌رفته آن لحظه دلش تاب نیاورده و یک لحظه صدا زده امیر چیزی جا نگذاشتی تا امیر برای آخرین بار برگردد و چهره‌اش را نشان دهد. لابد وقتی امیر روی پله‌ها بالا می‌رفته پدر بدون پلک زدن او را تماشا می‌کرده تا شب‌های بعد بتواند امیر را تجسم کند.

دقایقی بعد امیر مقصد نهایی‌اش را برای همه آشکار کرد تا آن لحظات به عنوان عمیق‌ترین تجربه وداع در جان یک پدر ثبت شود.

عکسی از اینستاگرام امیر. امیر در آن پست نوشته است :«وقتی همه دلبستگیهات را میذاری و میری.... تنها اینهاست که آرومت میکنه.... #یقین به بازگشت و #خدایی که میدونی همیشه کنارت هست.... در این حال این جمله را بیش از همیشه حس میکنی که:
عکسی از اینستاگرام امیر. امیر در آن پست نوشته است :«وقتی همه دلبستگیهات را میذاری و میری.... تنها اینهاست که آرومت میکنه.... #یقین به بازگشت و #خدایی که میدونی همیشه کنارت هست.... در این حال این جمله را بیش از همیشه حس میکنی که:


و اما تاریخ‌نویسان نوشته‌اند که پدری در لحظه وداع این‌چنین گفت :«يا بني هات لسانك»

وداعپدرps752سقوط هواپیمای اوکراینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید