آنقدر تنها قدم زدم و اهنگ گوش کردم که..
تکرار نرسیدن بیشتر شدکه..
نگاه کوچه ها ودیوارها سنگین تر شد که..
معنی شعر هم بینمکتر شد که...
نگاه آدمهای کوکیه خیابان خشک تر شد که..
خوراک بغض ودلتنگیهایم بیشتر شد که..
نگاه آسمان به من بی میل تر شد که..
دوستانم کمتر از یک نصفه آدم شد که..
عصر جمعه از قبل هم غمگین تر شد که..
لباس عافیت بر تنم بورتر شد که..
قدم زدن و آهنگ گوش کردن کاری نمی کند.
.............شاهین هاشمی نسب................