همین که جایی خوندم آدمها رو میشه از روی کتابخونهشون شناخت، بلند شدم، رفتم و یه نگاه کلی به کتابخونهام انداختم. رمانهای معاصر، کتابهای روانشناسی، توسعهی فردی و مذهبی غالب بخشهای اون رو تشکیل میدادند و به این ترتیب من به یک جمعبندی جامع از خودم و علایقم رسیدم (واقعا تا قبلش به این وضوح متوجه این مساله نشده بودم!). همزمان با این قضیه و خوندن پست مدرسهی مبنا درباره تغییر ژانر مطالعه سعی کردم، حوزهی مطالعاتیم رو گسترش بدم و برم سراغ موضوعاتی که تا حالا خیلی بهشون ورود نکرده بودم. در قدم اول به پیشنهاد استاد آراسته نیمهی تاریک ماه هوشنگ گلشیری رو خریدم. اولا اینکه از به نظرم تجربهی خوبی بود و در این لحظه که این کلمات رو مینویسم تنها یک داستان کوتاه از اون رو خوندم. پس نظری که مینویسم مربوط به دانش محدودیه که فقط با مطالعهی یه داستان شش صفحهای از این کتاب به دست اومده.
باید بگم از نظر من گلشیری مثل نقاشیه که پالت رنگآمیزی کلماتش مملو از بی شمار واژگان ناب و تازهست که وقتی داره مینویسه قلم موش رو هنرمندانه بین اونها حرکت میده و نقش زیبایی رو روی بوم داستان رقم میزنه. اگه باور ندارید عکسها رو ورق بزنید تا گوشهای از این هنرنمایی رو در یک داستان شش صفحهای ببینید. نویسنده در این داستان کوتاه از ۹ عبارت برای بیان حالتهای گوناگون دیدن و از ۱۴ عبارت متنوع برای بیان حالتهای صبحت کردن بهره برده است!!
نکتهی بعدی اینکه من همیشه عاشق شگفتانههایی هستم که نویسندهها برای مخاطباشون در نظر گرفتن. از اینکه تا نیمهی روایت فکر میکردم راوی سوم شخصه و یهو متوجه شدم اشتباه کردم و با یه راوی اول شخص طرف بودم حسابی لذت بردم. به نظر من این جور غافلگیریها مثل جایزههایی هستند که نویسنده گذاشته لای نوشتههاش تا بین خوندن ازش لذت ببرن.
سخن آخر هم اینکه اگر اهل نصف جهان باشید، وقتی حرف از مسجد جمعه و برخی از اصطلاحات و لغات شیرین اصفهانی در نوشتههای گلشیری به میون میاد، داستان براتون رنگ و بوی دیگهای پیدا میکنه.
راستی شما چقدر حوزههای مطالعاتیتون متنوعه؟ آیا تلاش کردید یه نگاهی به موضوعات و یا نویسندههایی که تا حالا نرفتید سراغشون بندازید؟
پ ن: نظر کامل کارشناسیم رو ان شاالله بعد از اتمام مطالعهی کتاب همینجا منتشر می کنم.