پایتختی این شهر فرا بزرگ، تهران، کاش دیگه بس باشه. تهران دوست داشتنی که ناخواسته مظلوم واقع شده کاش دیگه پایتخت یا مرکز کشور نباشه. این به نفع همهست مخصوصا به نفع ساکنان تهرانِ خوب که بیش از اونی که ارج و قرب صدرنشینی رو تجربه کنن، تلخیِ بدو بدوهای شغلی رو مزهمزه میکنن.
البته شهرِ من تهران نیست، و نامزدِ پایتخت شدن هم نیست، یوقت فکر نکنید به جانشینیِ تهران طمع دارم. برعکس بیزارم، لااقل تا وقتی که در کشور ما خشکیِ قانون، بجای تریِ محبت حرف میزنه. و بجای مکتب "توحیدِ من، یگانگیِ ما، تو خودمی"، مکتب "من، منم. تو، تو!" فرمانروایی میکنه. بازم بیزارم پایتخت باشم، تا وقتی که بجای لذت بردن و شاد بودنِ کودکانه، شادی ناشی از موجودی کارت برای آدمها مطرحه.
مشکل اصلی مترو، تنگی جا نیست چرا که محبت میتونست ما رو از این هم تنگتر در آغوش همدیگه فرو ببره. مشکل متروی تهران القای حس بدوبدو هست. حتما اونجا آدمهایی رو دیدی که هرروز حتی موزائیکی که روش میایستن عوض نمیشه تا درب قطار دقیقا روبروشون باز بشه و بتونن بشینن تا بتونن تا محل کار بخوابن، خوابی که اگه اونجا رقم نخوره، یه روز کاری رو خراب میکنه و فردای اون روز و پسفرداش... پس خیلی باید دقیق باشی و الّا عقب میمونی!!
تهران اصرار داره پایتخت یعنی مظلوم بمونه! تا وقتی خودش صدرنشینی و اضطرابِ ناشی از صدرنشینی رو میخواد، نمیشه کس دیگهای رو ملامت کرد، حتی دولتهای ناکارآمد رو.
پایتختیِ تو برای ماها که به تو تاسی میکنیم، (چون بزرگترِ مایی)، شده مایه تهاجم به فرهنگ ما. شهر ۲میلیون نفریِ ما قبلاًها مردمش دلبهنشاطتر از این بودن، ولی حالِ خوب سربالایی نمیره. بلکه این حالِ بد تو بود که سرازیر شد.
گفته میشه البته، که تهرانیها افق نگاهشون وسیعتره. قبول دارم، لااقل در مقایسه با افق نگاه خودمون. اما بندرت پیش اومده که این افق نگاه از حدّ "توسعه اقتصادی-سیاسی" فراتر بره، چه رسد به اینکه به حدّ "رضایت از زندگی" و "درک فلسفه زندگی" برسه.
در این نوشته، تهران رو سیبل کردم. اما هر شهر دیگهای هم بجای اون بود، ...
گیرِ کار اونجاست که بجای توجه و علاقه به خُدامون (یا بگو خودهامون)، فقط به خودمون علاقه داریم
تهرانِ خواستنیِ من، تهران دوست داشتنیِ ما، تهرانِ جذاب که بعد از برچیده شدن تختها و بارگاهها، ۴۵ ساله که دیگه پایهتخت نیستی، مردانگی کن و این یک کلام رو به زبون بیار، زنانگی کن و لب وا کن. بگو: "من نه، ما. من بَده، ما خوبه. من نکبته، ما رحمته". نترس! وقتی منِ خودت رو رها کنی، بقیه شهرها میان به کمکت، تنهات نمیذارن. این قانون آفرینشه. اینو بگو و با خوشبختی همآغوشی کن. منتظر هیچ دولت و قانونِ جدیدی نباش. قانون آفرینش کار خودشو بلده، تا خوشبختی کمتر از یک هفته فاصله داری، اگه هنوز باور داری که این تویی که اُمّالقرای جهان اسلام و عروس خاورمیانهای. و این تویی که پیش از همه دست در دست مهدی میگذاری.