ویرگول
ورودثبت نام
پویا شهری
پویا شهریرسانه اصلیم توی تلگرام 💚 https://t.me/hicontent_net
پویا شهری
پویا شهری
خواندن ۴ دقیقه·۲۵ روز پیش

تجربه من از سفر تنهایی با دوچرخه؛ وقتی جاده تنهاست

گاهی آدم دلش می‌خواد خودش رو امتحان کنه. ببینه چقدر می‌تونه دوام بیاره، چقدر می‌تونه صبور باشه، چقدر می‌تونه تنها باشه.

تصمیم گرفته بودم یک مسیر نسبتاً طولانی (مریوان - سنندج) رو با دوچرخه برم. تنها.

نه همراه. نه پشتیبان. نه کسی که بگه «باشه نگران نباش، من هستم.»

همه‌ی اطرافیانم هم دقیقاً یک جمله رو تکرار می‌کردن:

«تنهایی نرو. مخصوصاً با دوچرخه. خطرناکه.»

  • لیدر گروهمون گفت.

  • دوست تعمیرکارم گفت.

  • چند تا از دوستان نزدیکم هم تاکید کردن.

هم‌گروهی‌هام حوصله مسیر طولانی رو نداشتن.

من هم گفتم: «باشه. من تنها می‌رم. آماده‌ام هر چیزی پیش بیاد رو بپذیرم.»

در تنهایی سفر کردن با دوچرخه، خستگی هست، سکوت‌های طولانی هست و خطرات جاده‌ای هم هست.

🚲 ما دوچرخه‌سوارها روی دو تا چرخیم. هیچ حفاظی نداریم. راننده‌ها همیشه حواسشون نیست؛ یک لحظه غفلت، می‌تونه همه‌چیز رو عوض کنه.


آماده‌سازی قبل سفر

روز قبل سفر رفتم دوچرخه رو سرویس کامل کردم.

تعمیرکارم با نگاه خاصی گفت: «پویا… تنها نرو. این‌جور سفرها شوخی نداره.»

من فقط گفتم: «برام دعای خیر کن، تصمیمم رو گرفتم.»

او هم گفت ان‌شالله بخیر میری و برمیگردی؛ با دقت و وسواس دوچرخه رو تنظیم کرد.

بعد رفتم سراغ تغذیه.

  • من همیشه در سفرهای طولانی با خودم پسته، بادام و خرما می‌برم (بچه‌های گروه میدونن 😂)

  • سه تا تخم‌مرغ آب‌پز هم گذاشتم برای وسط راه.

  • سه بطری آب معدنی.

  • کرم ضد آفتاب.

  • سیم شارژ.

  • یک باند کوچک برای مواقع زخم.

  • لباس گرم برای صبح سرد.

همه چیز آماده بود، اما

شب قبل از حرکت هر کاری کردم که بخوابم، نشد. راستش اضطراب و هیجان و این فکر که «اولین سفر تنهایی‌ام با دوچرخه‌ست» نمی‌ذاشت خواب راحت داشته باشم.

هی به مسیر فکر می‌کردم، به سربالایی‌ها، به جاده‌های خلوت، به این‌که اگر اتفاقی بیفته باید خودم از پسش بربیام. خواب و بیداری قاطی شده بود. گاهی چشم‌هام رو می‌بستم، اما انگار ذهنم همچنان روی جاده رکاب می‌زد.

حدودای ساعت ۵:۳۰ از جام بلند شدم. احساس می‌کردم اصلاً نخوابیدم، اما باید راه می‌افتادم.

نماز رو خوندم، وسایل رو چک کردم، تخم‌مرغ‌ها رو برداشتم، چراغ دوچرخه رو روشن کردم.

شروع مسیر

ساعت ۶:۳۰ از مریوان حرکت کردم.

در فصل پاییز این ساعت هوا خیلی تاریکه؛

نه از اون تاریکی‌هایی که ترسناک باشه…

از اون تاریکی‌هایی که فقط سکوت رو بیشتر می‌کنه.

انگار شهر هنوز خواب بود و فقط من و جاده بیدار بودیم.

رفتم که نون بگیرم.

خیلی جاها بسته بودن تا اینکه یک بربری‌فروشی پیدا کردم که با وجود این ساعت شلوغ بود.

رفتم داخل.

با کلاه و دستکش و دوچرخه‌ای که بیرون بود.

گفتم:

– آقا من مسافرم، یک نون می‌خوام.

شاطر برگشت، لبخند زد و گفت:

– همه‌مون مسافریم داداش

گفتم:

– درسته، ولی سفر من یکم طولانی‌تره 😅

او هم بدون بحث بیشتر، یک نون داغ داد.

نون رو انداختم تو کوله و راه افتادم.

کم‌کم هوا روشن شد.

ماشین‌ها از مریوان به سمت سنندج زیاد شدن.

ولی من آروم رکاب می‌زدم.

جرعه‌جرعه هوا، نفس‌نفس آرام، و جاده‌ای که جلوتر باز می‌شد.

من مسیر حدود ۱۲۰ کیلومتری در پیش داشتم.

روستاها رو یکی‌یکی رد می‌کردم.

دلم می‌خواست وارد روستاها بشم، چای بخورم، گپ بزنم…

اما مقصد من دورتر بود و زمان با من یار نبود.


حادثه

به ۴۰ کیلومتری که رسیدم، تصمیم گرفتم فیلم بگیرم، دوربین گوشی دستم بود.

همون موقع دو تا سگ شروع کردن به داد و بیداد کردن 😁

صدا، حرکت، استرس لحظه‌ای…

یک لحظه فقط یک لحظه… تعادلم از دست رفت و افتادم.

شونه‌ سمت چپم ضربه خورد.

نه اون‌قدر که بی‌هوش بشم؛

اما اون‌قدر که نتونم راحت رکاب بزنم.

نشستم کنار جاده.

خیلی خنده‌دار بود که با کتف دردناک، همونجا صبحانه خوردم 😅

نان بربری و تخم‌مرغ آب‌پز

یک صبحانه که شاید هیچ‌وقت فراموش نشه.


بازگشت

دیگه نمی‌تونستم ادامه بدم.

منتظر یک ماشین شدم.

یک سایپا در حال عبور بود؛ دستم رو بلند کردم.

رد شد، صد متر جلوتر ایستاد و برگشت.

آدم بامعرفتی بود، دمش گرم. دوچرخه رو بار زد و به سمت مریوان راه افتادیم :)

در مسیر برگشت، همه‌ی آذوقه‌هایی که برده بودم رو با هم خوردیم. پسته، گردو، خرما، کشمش… 😍

همه‌ی چیزی که قرار بود انرژی ادامه مسیر باشه، تبدیل شد به یک خاطره قشنگ مشترک.

رسیدیم شهر، و من با شانه دردناک، آهسته دوچرخه را تا خانه دوستم بردم.


📌 نتیجه‌ای که با تمام وجود فهمیدم

تنهایی سفر کردن با دوچرخه، خطرناکه.

نه از نظر «کم آوردن»

از نظر «آسیب دیدن و تنها ماندن».

  • ممکنه حیوان بیاد سمتت

  • ممکنه ماشین بی‌دقت نزدیکت بشه

  • ممکنه بیفتی

  • ممکنه جاده بی‌رحم باشه

  • و ممکنه کسی نباشه کمک کنه

لطفاً این جمله را جدی بگیر:

سفر با دوچرخه را تنها نرو.

اگر هم رفتی، تنها نمان.

یک نفر باید بداند کجایی، چند کیلومتر رفتی، حال‌ت چطور است. (ناگفته نماند پشتیبان من تا ساعت 12 ظهر خواب بود وقتی احوالم رو رسید که از شونه‌ام عکس گرفته بودم و مطب دکتر بودم 😂)

سفر گروهی فقط شلوغ‌تر نیست؛ امن‌تر و قشنگ‌تره.


هوای خودتون رو داشته باشید.

جاده مهربون نیست.

بدن شما ارزشش خیلی بیشتر از تجربه‌های هیجانیه 🚴‍♂️💛


شاید بعدا بیشتر تجربیاتم رو اینجا گفتم 💚

دوچرخهسفرتنهایی
۴
۱
پویا شهری
پویا شهری
رسانه اصلیم توی تلگرام 💚 https://t.me/hicontent_net
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید