شهرنامه _ قاسم قربانی
شهرنامه _ قاسم قربانی
خواندن ۱۴ دقیقه·۳ روز پیش

یگانگی خرد و حکمت در آیینه وجود پهلوان


انسان از روزگاران قديم و در جغرافياهاي گوناگون به رابطه قدرت و حكمت انديشيده است. اين انديشه در هر روزگار و هر جغرافيا به شكل خاص آن عصر و مصر درآمده و تجلي يافته است.

در نگرش اساطيري به جهان، «خدايان»، سرچشمه و اساس تحولات كيهانند و جهان، كارگاه افعال و رفتار آنها. جهان، خميرمايه فعل خدايان است و كار خدايان، اين است كه اشياء را از صورتي به صورت ديگر درآورند و شكل دل¬خواه خويش را به آن ببخشند. نيروي محركه فعاليت خدايان و ايزدبانوان (الهه¬ها) «قدرت» است. آنان «قدرت» دارند تا بتوانند جهان را مديريت كنند. بدون قدرت، «خدايي» و «پروردگاري» بي¬معناست.

از سويي قدرت، اسبي سركش است و ميلي ذاتي به زير سلطه درآوردن جهان دارد. اين سلطه گري مي-تواند تا سرحد به بردگي كشيدن و حتي نابودي و فساد جهان پيش رود. خداياني همچون خداي جنگ كه تمثل «قدرت» هستند، ميلي ذاتي به ويرانگري دارند. خدايان اساطيري از سويي نيازمند قدرتند تا بتوانند به عالم نظم و صورت ببخشند و از سويي، اگر قدرت مهار نشود، به جاي نظم، ويراني و فساد و آشوب برجاي خواهد ماند.

در اساطير يونان، «تايتان ها» و در رأس آنان «كرونوس» يا همان «زمان»، خداوندگاران قدرت افسارگسيخته هستند. خداياني كه به فرماندهي زمان، همه و چيز و همه كس را به نابودي مي كشانند و هيچ صورت پايداري را بر نمي تابند. ميراث خدايانِ قدرت مهارنشده، «خائوس» يا همان «آشوب-جهان» است.

خدايان المپ به پادشاهي زئوس (كه در يك صورت تمثيلي معنادار فرزند كرونوس (زمان-خدا) است) با به بند كشيدن تايتان ها، در پي تبديل جهان به كاسموس (نظم-جهان) بودند. اين ايزدان و ايزدبانوان براي برقراري نظم بايد معادله متناقض نما و سخت قدرت را حل مي كردند: بدون قدرت، نظم ممكن نيست و با قدرت، نظم به آشوب و ويراني منتهي مي شود.

تفكر اساطيري براي حل اين نامعادله، خدايان و ايزدبانوان «حكمت» و «هنر» را پيشنهاد مي دهد. خداياني كه وظيفه دارند، قدرت را مهار كنند تا جهان به نظم و تعادل برسد. اما آيا قدرت، مهارشدني است؟ اين جاست كه جنگي هميشگي ميان خدايان قدرت و خدايان حكمت پديد مي آيد. جنگي گريزناپذير كه روح و سرچشمه جنگ ها و عمده تحولات جهان است.

(اين جنگ در نظر دقيق، نه جنگ ميان قدرت و حكمت كه جنگ ميان دو تلقي از قدرت است. ايده آل قدرت در افزايش و مطلق شدن و بي كران شدن است . در يك نگرش بي كران شدن و مطلق بودن در نفي ديگر موجودات و اراده هاست و در ديگري بي كران شدن و اطلاق، خود را در جمع كردن و هماهنگ كردن و يكپارچه كردن تمامي موجودات و اراده ها معنا مي¬كند. حاصل نگرش اول، قدرتي است كه با نابودي و ويراني ديگران معنادار مي شود و نتيجه نگاه دوم، قدرتي است كه حاصل يكپارچه شدن تمامي قدرتها و انحلال آنها در يك هماهنگي و وحدت كلي است. قدرت اول، زياد شدن خود را در نابودي ديگران مي بيند و قدرت دوم، زياد شدن خود را در نظم و هماهنگي و وحدت هرچه بيشتر موجودات. قدرت دوم عين نظم و حكمت است و امري جداي از آن نيست. هرگاه قدرت ويرانگر حاكم شود، از آنجايي كه برتري خود را در سلطه بر ديگران و نفي اراده و وجود آنها مي بيند، جهان به سمت تباهي و آشوب پيش مي رود و هر گاه قدرت حكيمانه غالب آيد، جهان به سمت تعالي و نظم پيش مي¬رود. از این نظرگاه قدرت ویرانگر، امری عدمی است و اساساً قدرت نیست، بلکه معطوف به نیستی و تخریب است. تفكر اسطوره اي تاب و توان چنين تحليل و نگاهي را ندارد كه اگر داشته باشد، خود حكمتي عميق و توحيدي است).

گرچه عمده انسان ها از تفكر اساطيري به تفكر حكمي و توحيدي هجرت كردند اما رسوبات الهيات اساطيري هم چنان در ذهن و فكر ديني عامه مردم (و حتي غالب متفكران) باقي ماند؛ به اين صورت كه «خدايان و الهه هاي متعدد و مغايربا «صفات و اسماء متعدد و متفاوت» در ذات واحد الهي جايگزين شدند. گرچه در اين نوع نگرش، ذات خداوند يكي است اما صفات او متعدد و مغاير است. در اين ذهنيت عمومي، هم چنان «قدرت خداوند» مي¬تواند تمام عالم را به طرفة العيني نابود سازد، صورتي شرورانه به خودگيرد و تمامي دستگاه خلقت را بر باد دهد؛ اما صفت «حكمت» خداوند اجازه چنين امري نمي دهد. گويي كه جنگ خدايان متعدد اساطير به صورت جنگ صفات متغاير خداي واحد درآمده است. اقتضاي چنين هستي شناسي و الهياتي (و حتي سرچشمه آن ) رابطه ذاتي ميان «قدرت» و «فساد» در زندگاني آدمي است. انسان از سويي براي اداره زندگي فردي و اجتماعي و فراهم آمدن «امنيت» و «نظم» به قدرت، نيازمند است؛ اما از سويي نهاد قدرت اقتضاي تجاوز و يكه تازي و سلطه دارد. به راستي چگونه بايد نهادهاي قدرت هم چون «پادشاه» و «لشكر» را به گونه اي مهار كرد كه به جاي آشوب و ويراني و فساد، راه نظم و عدالت و امنيت را پي گيرند؟

در پي چنين الهياتي، در عمده جوامع انساني (كه طرح نظامات زندگي را بر اساس نوع نگرش به هستي در مي اندازند و اعتبار مي كنند) پيوند قدرت و فساد، امري ذاتي و برقراري معادله قدرت-حكمت ماجرايي حل ناشدني شمرده شده است. اقتضاي چنين نگاهي، نهادينه شدن اين باور است كه مقداري فساد براي نهاد قدرت، امري ناچار و طبيعي است. صحبت بر سر اين است كه چگونه مي¬توان از فساد نهاد قدرت كاست و يا آن را در حدي نگاه داشت كه بهره¬مندي حداكثري جامعه از مواهب نهاد قدرت، برقرار باشد. بر اين اساس آدميان در طول روزگاران، همواره براي اميران و پادشاهان و رهبران و ساختارهاي سياسي، تا حدي «حق تجاوز و فساد» را محترم مي شمارند و از خطاي آنان آسان تر در مي گذرند. (شايد بتوان گفت، محافظه كاري در چنين اتمسفري پديد مي آيد ). تفکر «السلطان ظل¬الله» نیز به گسترش دامنه اختیارات و خطاهای موجه شاهان و سلاطین و امرا کمک می¬کند.

البته انسان در روزگاران و سرزمينهاي گوناگون، راههايي را براي هر چه كمتر كردن سركشي نهاد قدرت پيموده است. يك نمونه ساده آن در ايران پس از آل بويه معادله «امير ترك و وزير تازيك (ايراني)» است. (منظور از ترك، اقوام عمدتا چادرنشين و جنگ جوي سرزمينهاي شرقي ايران قديم و آن سوي جيحون (همچون مغولان و ازبكان) است كه در شاهنامه «تورانيان» ناميده مي شوند. اين اقوام (همان غزنويان و سلجوقيان و مغولان و...) پس از آل بويه به مدت چندين قرن تا آغاز صفويه در ايران يكه تازي كردند). امير ترك صاحب قدرت شمشير است و وزير تازيك مسؤول اداره ديوان و آباداني ملك. كار امير ترك، «جهانگيري» است و وظيفه وزير تازيك «جهان داري».

مشكل تمامي راه حل¬هايي كه تضاد قدرت و حكمت را پذيرفته اند -چه راههاي ساده و چه نظامهاي پيچيده- اين است كه قدرت، همواره ميل به چيرگي دارد و اراده او اين است كه «حكمت» را به خدمت خود درآورد و آن را وسيله بسط و گسترش خود قرار دهد. از اين رو همواره شمشير قدرت بر گردن حكمت سايه انداخته است و در صورتي كه بخواهد خارج از اراده او حركت كند، حذف خواهد شد. سرنوشت محتوم تقريباً تمامي وزراي كارآمد تازيك، قتل به دست امراي ترك است. حتي راه حل¬هاي پيچيده اي نظير «توسعه نهادهاي مدني» نيز مي¬تواند با شعبده¬هاي اهالي قدرت همچون «تسلط رسانه ها بر افكار عمومي» نهايتا، تيزكننده شمشير اميران جديد باشد. خصوصاً با فروكاسته شدن «حكمت» به «تكنيك» در عصر جديد، و اقتضاي (بلكه ذات) تكنيك براي تحت سلطه قرار گرفتن و وسيله سلطه جويي شدن، اين مشكل، مضاعف نيز مي شود.

باور توحيدي، در ساحت الهيات از «يگانگي صفات خداوند» سخن مي گويد. در الهيات توحيدي ميان وحدت، علم، حيات، قدرت، حكمت، خلاقيت و ديگر صفات خداوند هيچ گونه تمايزي راه ندارد؛ نه در واقيعت و نه در وهم و عقل. آيات و روايات فراواني به اين مطلب راهنمايي مي كنند . در نگرش توحيدي، قدرت همان حكمت و علم همان حيات و حكمت همان خلاقيت خداست. معناي واقعي حكمت، خود را در برپايي خلقتي «محكم» و بي خلل و استوار مي جويد. قدرت نيز در خلقت عالمي هماهنگ و يكپارچه پديدار مي شود. هر گونه خلل و نقص در خلقت، هم ضعف و نبود قدرت است و هم ضعف و نبود حكمت. از آن سوي، خلقت دستگاه عظيمي از موجودات متكثر و متفاوت و در عين حال متحد و يكپارچه و هماهنگ، عين قدرت و عين حكمت است. (بحث حول اين مطلب جليل، كه شاهكار تفكر توحيدي است، در اين دفتر نگنجد...)

در اين نگاه به هستي، قدرتمندترين، كسي است كه بتواند بزرگترين و محكمترين يكپارچگي را پديد آورد. از اين منظر، قدرت و حكمت و نظم به هم مي پيوندند و نامعادله اي كه تفكر اسطوره اي و كلامي از حل آن عاجز مانده بود، پاسخ مطلوب خود را مي يابد.

نتيجه نگاه توحيدي به عالم، در فرهنگ عمومي جوامع توحيدي ، پديد آمدن مفهوم »پهلوان« است. پهلوان در يك كلام، جامع «قدرت و حكمت» است. او كسي است كه قدرتمند است اما بر نيروي خود مسلط است و آن را تنها در مسير حكيمانه به كار مي گيرد. او قادر است، اما قدرتش، نمود رحم و شفقت و عدالت است. در واقع، پهلوان نه براي تسلط بر اين و آن كه براي بسط عدالت و رحمت و دفاع از مظلومان، «قدرت» كسب كرده است.

شاهنامه، اين اثر سترگ حكيم بي مانند توس -فردوسي بزرگ- به تمامي، روايت كننده قدرت حكيمانه است. پهلوانان شاهنامه همگي، حكيماني هستند كه براي بسط عدالت و شفقت و نظم راستين، لباس قدرت به تن كرده اند. ماجراي رستم، بزرگترين پهلوان شاهنامه و چه بسا بي¬مانندترين پهلوان تمامي حماسه¬هاي سروده شده بشري، ماجراي جمع قدرت و حكمت است. او از سوي پدر از خاندان نريمان است كه وارثان قدرت ايزدي هستند و از سوي مادر از نژاد ضحاك و وارث قدرت اهريمني او. طالع بينان در داستان پرماجراي ازدواج زال و رودابه، پيش بيني كرده اند كه حاصل اين پيوند، بزرگترين پهلوان دوران ها خواهد بود: كسي كه در نهايت قدرت، آراسته به نهايت حكمت خواهد شد. زال كه نمود خرد طبیعی و زلال در شاهنامه است و حتي از كودكي به شكل پيران و خردمندان، سپيدموي به دنيا آمده است، عقل منفصل رستم است و همواره او را راهنمايي مي كند و رستم هيچگاه عملي خلاف خواست و گفته او انجام نمي دهد. از سوي ديگر، رستم آرام آرام و در دل نبردهاي سنگين و طاقت سوز و هوش ربا، همواره بر خردش افزوده مي¬گردد تا جايي كه از سنگين ترين جنگ¬هاي همه حماسه ها يعني «نبرد با سهراب» و «نبرد با اسفنديار» پيروز و سربلند بيرون مي¬آيد و «پهلواني» را زنده مي دارد. در نبرد با سهراب و در جايي كه نهاد قدرت بيگانه (افراسياب) و قدرت داخلي خودكامه (كيكاووس) پدر و فرزند را در برابر هم قرار مي دهند، نه فقط از نبرد تن ها كه از نبرد خرد و شيطنت، پيروز بيرون مي آيد و در نبرد با اسفنديار، با آن كه پيشگويان گفته اند كسي كه اسفنديار را بكشد در دو عالم دودمانش بر باد خواهد رفت، به جنگ با نهاد قدرت خودكامه داخلي فاسد و سلطه جو مي رود كه اين بار شكلي ديني نيز به خود گرفته و نه تنها اسفنديار كه تقدير را نيز شكست مي دهد. از شاهنامه و وصف پهلوانان آن بگذريم كه شيريني آن سخن را به درازا خواهد كشاند...

فرهنگ هاي مختلف بشري به ميزاني كه با باور توحيدي انس گرفته اند، امري از جنس پهلواني ساخته¬اند. آن چنان كه در افسانه ها، پهلوانان جامع قدرت و حكمت بودند، سردار بزرگ اسلام، حاج قاسم عزيز، در واقعيت ملموس، از معدود كساني بود كه توانست بين قدرت و حكمت جمع برقرار كند و اين نامعادله تاريخي انديشه سوز و طاقت فرسا را در ابعاد كلان قدرت حل نمايد. او واقعا قدرتمند بود و توانست در چند دهه مبارزه در يكي از بزرگترين ميدان هاي عملياتي، بر قدرت سخت و نرم سلطه¬جويان بزرگ جهان امروز غلبه كند و در عين حال، از پرتگاه سلطه¬جويي و فساد قدرت بركنار باشد. كار كارستان او نه فقط حل اين معادله در درون خودش به عنوان يك جهاد اخلاقي، بلكه ساختن و پياده¬كردن يك نظام عملي اجتماعي براي تحقق اين آرمان بود. حاج قاسم، از يكي از محرومترين نقاط كشور سر برآورد، در دفاع مقدس پهلواني آموخت و همراه پهلوانان شهرش به مصافي كشوري رفت. پس از دفاع مقدس در ابعاد كلان امنيتي، مذهبي، سياسي و اجتماعي مردم جنوب كشور، راه و رسم پهلوانان را پياده كرد و در نيروي قدس، پا را از مرزهاي جغرافيايي و مذهبي و قومي فراتر گذاشت و در ابعاد جهاني، پهلواني و عياري كرد.

او در دل يكي از اسرارآميزترين تشكلها و سازمانهاي تاريخ يعني «بسيج مردمي» باليد و به همراه پهلواناني همچون حاج همت و باكري و حاج احمد كاظمي و ...، شاهد تولد نوعي از قدرت در درون خود و اجتماع بود كه همواره آميخته با «تواضع» ، «رأفت» ، «عدالت»، «آرمانگرايي» و «حكمت» بود.

قدرتي كه از سلطه جويي بري بود و بدون شمشير در دلها نفوذ مي كرد و با محبت گسترش مي يافت. قدرتي كه بر خلاف تمام نظاميان عالم، در اشك و گريه متبلور مي شد و با در آغوش گرفتن شعله ور مي¬شد و در جهت مبارزه با ظالم و مستكبر و دفاع از مستضعف به كار گرفته مي شد. او در دوران تولد «حاج قاسم» در دفاع مقدس، حقيقتي را دريافت كه شبيه افسانه ها بود و كار ناشدني مي كرد.

اما كار اصلي حاج قاسم پس از اين دوران تولد و جوانه زدن آغاز شد. او همان روح را در برقراري امنيت در شرق كشور و در حل معادلات پيچيده قومي، مذهبي، معيشتي آن ديار به كار بست و نشان داد كه قدرت وقتي به حكمت آراسته شود، چگونه با كمترين هزينه و بيشترين سرعت، نتيجه مي¬دهد. او به جای به گلوله بستن قاچاقچیان، از «اشرار»، مردمانی ساخت که به جای سلاح بیل دست گرفتند و به جای تخریب مشغول آبادانی شدند. حاج قاسم اين روح را به تمامي كشورهاي منطقه گسترش داد و به جاي اين كه براي اقتدار، فقط نيرو و تجهيزات به ميدان بياورد، «انسان» و «بسيج مردمي» ساخت. اين حكيم بزرگ دريافته بود كه قدرت واقعي در اجتماع انسان ها و هماهنگ كردن آنها پديدار مي شود؛ از اين رو به جاي سركوب ديگران و فربه كردن خود در برابر ديگران كه غايت قدرت ويرانگر است، به افزايش و توانمند كردن و متحد كردن ديگران پرداخت. او به جاي نگه داشتن خود و نابودي ديگران، خود را بزرگ و بزرگ تر كرد تا آن جا كه جمعيت هاي متعددي همان روحي را كه حاج قاسم در دفاع مقدس كشف كرده بود، در خود ديدند.

قدرت او در تكثير آن روح بود. روحي كه همه اين جلوه هاي تكثير شده را در كنار هم يكپارچه مي¬نمود. اكنون به بركت فرماندهي بي نظير او، زينبيون پاكستان، فاطميون افغانستان، الحشدالشعبي عراق، حزب اﷲ لبنان و انصاراﷲ يمن، همان روحي را كه حاج قاسم در كنار حاج احمد و حاج همت يافته بود، در خود مي بينند. (و عجيب اين كه از اين فرمانده بزرگ نظامي كمتر تصويري با سلاح (حتي يك كلت كمري كوچك) ديده ايم).

جالب آن كه اوج اقتدار حكيمانه او در دوراني رقم خورد كه جمهوري اسلامي در پيچي تاريخی بايد ميان «محافظه كاري پشتيبان قدرت فاسد و ويرانگر» و بسط حكيمانه و خردمندانه قدرت، انتخاب كند. شايد اگر او در دل تهديدهاي كمرشكن منطقه، چنين كاري نكرده بود، هيمنه محافظه كاري و نامعادله قدرت و حكمت و مشكلات سخت امروز، اجازه نمي داد به امكان تحقق يك »نظام«ِ »مقتدر«ِ »حكيم« و چگونگي رسيدن به آن بينديشيم و همچون غالب سياسيون لااقل در مقام تحقق عملي كنوني، ابتدا با دلي پرخون و سپس با آغوشي گرم به استقبال «پايان انقلاب اسلامي» و «آغاز نظام محافظه كارانه جمهوري اسلامي» مي¬رفتيم.

اين متن نوشته شد، نه به اين قصد و غرض كه نشان دهد «حاج قاسم كه بود و چه كرد». بلكه به اين غرض نوشته شد كه اهميت اين پرسش را گوشزد كند كه «حاج قاسم كه بود و چه كرد؟» يكي از مهمترين پرسشهايي كه بايد داشته باشيم اين است كه او چگونه و با چه سازوكاري موفق شد در زمين و نه در خيال، باور توحيدي يگانگي قدرت و حكمت را عينيت بخشد؟ حاصل اين پرسش، شايد بتواند اجزاي مختلف نظام را از ركود و توقف كنوني نجات دهد.

قاسم قرباني بجگردي

به مناسبت سال روز شهادت حاج قاسم؛

تقديم به روح عزيز شهيد امير اشرفي كه با قلبي سرشار از عشق به راه حاج قاسم، در حادثه سرنگوني هواپيماي اوكرايني، به ملاقات خداوند باقي شتافت...

آدرس کانال : @shahr_naame


حاج قاسمپهلواناساطیرفلسفه
تولید کننده پادکست شهرنامه؛ بازخوانی و تفسیر شاهنامه کست باکس: https://castbox.fm/u/4716072 شناسه شبکه های اجتماعی و یوتیوب و آپارات: @shahr_naame
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید