پسرک
پسرک
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

چطور اینجا رو پیدا کردم...

سلام

الان ساعت 5:00 صبح هستش دیشب رو نخوابیدم سر کار هستم کارم چند وقتی بود دلم می خواست با یکی صحبت کنم نمی دونم که در چه موردی می خوام صحبت کنم یا چی بگم فقط می خواستم حرف بزنم یکی باشه که بتونم احساسم رو خیلی راحت بهش منتقل کنم به راحتی فشار دادن یک دگمه Enter یکی که آدم پر و پخته ای باشه یکی که بتونم ازش راهنمایی بخوام یکی که وقتی باهاش صحبت می کنم با آرامش کامل تمام حرف های درونم رو بدون هیچ استرسی که اگر یک نفر دیگه هم از افکارم از افکار خصوصیم با خبر باشه اشکالی نداشته باشه از تمام چیز هایی که تاحالا تو زندگیم از ذهنم عبور کرده نمی دونم تاحالا چنین چیزی دلتون خواسته یا نه ولی باید چیز جالبی باشه یه بار پارسال که خیلی دلم گرفته بود زنگ زدم به یه روانشناس باهاش حرف زدم اما نتونستم افکارم رو کامل در اختیارش بزارم حس کردم یه جاهایی نمی تونه درکم کنه، نه اینکه اون نتونه ها من یکم زیادی پیچیدم فکر کنم و سخته توضیح دادن بهش به قول شریعتی حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش هرکس به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد و از یه طرف میگه مگر این سینه استخوانی چقدر گنجایش دارد. اون خانم روانشناس تنها کسی بود که تو زندگیم سعی کردم باهاش درددل کنم و حس می کنم دیگه با هیچ کس نمی تونم صحبت کنم جز اون از یه طرف دردل کردن با یه آشنا واسم غیر ممکنه محاله امشب که دوباره دلم می خواست باهاش صحبت کنم اما باز هم حس کردم نمی تونم حرف هام رو بهش بگم می دونی یه جورایی نمیشه اون حس که مطمعنم کنه رو بهم انتقال نداد ولی خیلی باهوش هستش دودل هستم که زنگ بزنم یا نه اسمش رو تو گوگل سرچ کردم به این سایت ویرگول رسیدم اینجا یه پیج داره این جوری شد که من اینجا رو شناختم و با اینجا آشنا شدم...شاید اینجا بشه حرف زد... شاید خود واقعیم رو اینجا معرفی کنم...به قول شاعر شب ها شجاع ترین آدم دنیا هم ساعت ها به حرف هایی فکر می کند که هیچ وقت جرات زدنش را ندارد ! دیگه برم یه لیوان از این علی کافی بزنم یکی دو ساعت دیگه باید برم خونه اگر بتونم بخوابم.

درددلصحبتمعرفیخود واقعیمدلنوشته
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید