شهروز
شهروز
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

مشهد - دلتنگی



در این حوالی گم شدم انگار، انگار  تکرار شد دلتنگی ام در صحن، تکرار
در این حوالی گم شدم انگار، انگار تکرار شد دلتنگی ام در صحن، تکرار


سلام. در روزهایی که نیستم بیشتر احساس می کنم باید باشم. دورتر از همیشه ... تنهاتر ...

قرار دلتنگی را در بی قراری خلاصه می کنم. ازدحام آدم هایی که قدشان به مراتب از من بلندتر بود حالا خاطره ای مبهم و دور است که دلخوشی ها را زیاد می کند. بستنی هایی که رهگذران می خریدند و با ولع می خوردند و من مراقب بودم اگر دیگران تنه زدند، به پیراهنم نریزد. اگر لحظه ای از پدر و مادرم دور می شدم معلوم نبود دیگر کسی بتواند مرا پیدا کند. هول بودیم به جماعت مغرب و عشا برسیم. صبح ها به جماعت صبح. ظهرها به جماعت ظهر ... ناراحت می شدم از بی خیالی جارزن ها به صدای قرآن پیش از اذان که از بلندگوها پخش می شد. تعجب می کردم از بازارهای شلوغ که بی اعتنا بودند به حی علی خیر العمل ... حالا احساس گناه می کنم ... که چرا در اوج معصومیت، در اواخر کودکی و اوایل نوجوانی، به امام رضا شکایت می بردم ... دلم می خواهد باز هم جارزن ها جار بزنند: «بیا ببر ... 3 تا بخر 4 تا ببر ...» دلم می خواهد باز هم در ازدحام جمعیت بی قرار، واهمه گم شدن، نفسم را در سینه حبس کند ... دلم می خواهد آدم های بزرگ، بستنی قیفی لیس بزنند و از کنارم عبور کنند و در هر دقیقه ده نفر به آن ها تنه بزنند ... بستنی به لباسم بریزد که بریزد ... دلم می خواهد بدوم در وسط ازدحام جمعیت تا برسم به صحن و رواق و ضریح ...

درست بالا سر، بیفتم بر زمین ... بنشینم و سجده شکر بجا بیاورم در پسا کرونا .. ببوسم زمین خوب خدا را ... اصالتا از طرف خودم ... نیابتا از طرف شهدا ...

احساس می کنم گم شده ام ... این عکس این حس را به من می دهد. تنها سلام نیست. من گم شده ام ... دستم را ببین ... بالا گرفته ام تا مرا پیدا کنند ... کسی بیاید و مرا ببرد به آنجا که باید ببرد ... آنجا که باید باشم ... دلتنگی ام را بهانه کرده ام ... برای دیدنت ... برای زیارت ...

سلام بر شما امام رئوف ... سلام آقا

مشهدپسا کرونادلتنگیامام رضادلدادگی
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی؟! بی پناهم، خسته ام، تنها به دادم می رسی؟! گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ... ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید