شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شب دسخوش

انگشت گرفتند که اعلام موضع کن، با مایی یا بر مایی.

خایه‌مال نباش، هایکو پست نکن، شعر شاملو نذار پای پست مشکی. دوره‌اش رفته. الان باید بری بیرون.

منم حرفم همینه.

باس بیام جار بزنم، سینه جر بدم بگم هی منم هستم. بابا بکشین از ما بیرون. الان وقت وبلاگ نوشتن نیست. باس اون بیرون باشی. حالا هر کاری داری می‌کنی. #مهساامینی

من، آدم ثابت کردن‌ خودم به دیگران نیستم. موضع من مشخص بود و هست. ۵ ساله فیلم توقیفی دستمه، چهار بار گرفتنم انداختند حلق ون بردن اون خلاخونه‌ی وزرا. دفعه‌ آخر، حاج خانوم با اون احترام و سن اومده دادسرا با وثیقه. مگه اینا رو من قبلن شب‌های قبل تعریف نکردم؟ حافظه تاریخی خودمون تو همین سرسرای خودمونم که ریده. می‌خوایم وحدت داشته باشیم؟ نگاه کنیم بعد حرف ببافیم.

پست اطلاع‌رسانی تجمع گذاشتم توی پیج دانشجویی اینجا، بهم می‌گن نایاکی.

فکر کردین اینور الان ما همه گل و بلبل نشستیم؟

آدمی که سر سفره‌ی من نون و نمک خورده، ساعت پوستر من رو عوض کرده و واسه بچه‌ها فرستاده. می‌فهمین؟ صد نفریم‌ها، اینجام خرابکار و عوضی هست.

همه جا هست.

ما چسبیدیم به همدل‌کردن بچه‌های دورورمون.


درضمن، این گردهمایی شهر ماست. اولیشه. داریم کار می‌کنیم آدم بیشتر بیاد. چون توی فلوریدا در مقایسه با دی‌سی یا نیویورک یا کالیفرنیا، ایرانی سیاسی داغ کمتره.

اون وسط هم حاجیتونه، داره ملت رو تهییج می‌کنه. برین هشتگ درست حسابی بزنین توییتر به جای شر گفتن تو ویرگول. پاشین بینم.

حافظه تاریخیمهساامینیخایه‌مال
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید