بنده اعتراف میکنم یکی از فراریهای جامعه هستم. راحتترین راهی که به نظرم میرسه تو مواجهه با مشکلات، فرار کردنه. من ۲۲ سال از زندگیمو به کشف راههای فرار و دور زدن و پیچوندن گذروندم.
از پیچوندن مدرسه و دانشگاه بگیر تا سکوت اختیار کردن برای فرار از جنگ و جدل.
تقریبا ۲ سال پیش از این روند خسته شدم. دیگه جواب نمیداد و بدتر از اون اینکه تبدیل به نوعی وسواس فکری شده بود و من مرتبا بهش فکر میکردم. تقریبا خودآزاری محسوب میشد وضعیتی که داشتم.
این عواملی که نام بردم به دو علت به وجود اومدن:
یک این که من مهارت حل مشکل رو یاد نگرفتم، به جاش مهارتهای فرار رو یاد گرفتم ( که گرچه خیلی خلاقانه هستن ولی عملا دردی رو دوا نمیکنن).
دو اینکه مهارت بروز هیجانات منفی رو ندارم. خشمم رو نمیتونم ابراز کنم. نوشتن موقع خشم، ارضام نمیکنه. فحش دادن زیر لبی ارضام نمیکنه و همه اینها منجر به این میشه که بمونه توی دلم و از درون اعصابمو تحت فشار بذاره.
همین چالشی که الان دارم انجام میدم یکی از واکنشهام به حل مشکله. به جای اینکه فرار کنم از نوشتن، خودمو دقیقا تو موقعیتش قرار دادم. بلکه کم کم بتونم تو زمینههای دیگه هم به جای فرار مقابله کنم.
اگر راهی میشناسید برای تخلیهی خشم، خوشحال میشم بهم بگید. یا اگر راهی میشناسید برای اینکه مقابله کنم با مشکلات به جای فرار، اونم بهم بگید.