دو سال پیش که تو یه شرکت حضوری کار میکردم و فریلنسر نیمهوقت بودم، برای رفتن به محل کار میبایست حدود ۲ ساعت با مترو از این سر شهر میرفتم اون سر شهر. ۲ ساعت هم برگشتنم طول میکشید. این چهار ساعت خیلی آزارم میداد و احساس میکردم زمانم داره هدر میره. به همین خاطر کارهای مختلفی رو انتخاب کردم که تو راه سرگرم شم و حداقل یه استفادهای ببرم.
شرایط من اینجوری بود: یه کولهپشتی داشتم که توش ظرف غذا و بطری آب بود و لپتاپ قبلیم که ۲ کیلو وزنش بود. بنابراین بارم سنگین بود و واقعا شرایط سختی داشتم.
معمولا اولین گزینهای که برای پر کردن اوقات فراغت به ذهنم میرسه، کتاب خوندنه. چون کولهام سنگین بود باید کتابهای قطور رو بیخیال میشدم. رفتم سراغ نمایشنامهها که قُطر کمی دارن. ولی اصلا نشد کتاب بخونم! چرا؟ چون ساعتی که میرفتم سرکار، همه میرفتن سرکار، ساعتی هم که برمیگشتم، همه برمیگشتن. در نتیجه مترو بسیار شلوغ بود و انقدر همهمه زیاد بود که نمیشد تمرکز کرد. از طرفی مدام بهم تنه میزدن و تمام انرژیم باید صرف نگه داشتن خودم میشد.
اگر تو تاکسی یا اتوبوس دیدید یکی چنان خوابیده که انگار ده ساله نخوابیده، در ۵۰ درصد مواقع قطعا اون فرد منم. :)))))) ولی نمیدونم چرا توی مترو نشد که بخوابم! البته دلیلش خیلی هم دور از ذهن نیست... وایساده خوابیدن خیلی سخته! گرچه گاهی اوقات پلکی رو هم میذاشتم و چُرتِ بین ایستگاهی میزدم، ولی بازم اون خوابِ تو تاکسی و اتوبوس نشد! اگر هم بخت باهام یار بود و صندلی گیرم میومد، انقدر سروصدا زیاد بود که نمیشد!
برای اولین بار تصمیم گرفتم کتاب صوتی گوش کنم. یادمه فایل صوتی کتاب تنهایی پرهیاهو رو پیدا کردم و شروع کردم به گوش دادن. انقدر مکثِ بین خوندنِ جملات زیاد بود که مدام پرش ذهن داشتم و سررشتهی کتاب از دستم درمیرفت. بعدشم مثل لالایی بود و ذهنم میرفت تو حالت استندبای، نه میتونستم بخوابم نه حواسمرو بدم به کتاب. این شد که این گزینه هم رفت کنار.
تصمیم گرفتم با سریال فرندز شروع کنم که اپیزودهای ۲۰ دقیقهای داره و طی سفر با مترو هم نصفه نمیمونه و هم حوصلهرو سر نمیبره. برنامه اینجوری بود: یه پلیر نصب کردم تو گوشیم، یه فصل کامل رو ریختم تو گوشی، تو خونه زیرنویسها رو چک کردم، هندزفری رو مهیّا کردم و تمام. همونطور که مثل گوشت قصابی از میلههای مترو آویزون بودم و کولهپشتیم هم رو زمین بین پاهام فیکس کرده بودم، شروع کردم سریال دیدن.
باید بگم بهترین تجربهای بود که از سرگرمی در مترو داشتم! گذر زمان رو نمیفهمیدم و چون سریال کمدی بود انقدر شاد بودم که هم با روحیهی خوب میرفتم سر کار و هم با روحیهی خوب وارد خونه میشدم.
تو اون مدتی که تو اون شرکت کار میکردم و چهار ساعت با مترو میرفتم، تونستم کل فصلهای سریال فرندز، کل سریال برکینگ بد، سریال دکستر، و خیل عظیمی از فیلمهای سال ۲۰۱۶ رو ببینم!
معمولا ساعتی که قراره با مترو برم رو ساعتی انتخاب میکنم که همزمان با تعطیلی ادارات و مدارس نباشه. یه کتاب با قطر کم انتخاب میکنم که تو کیفم خیلی سنگینی نکنه و برای دستگرفتنش هم نیاز نباشه دو دستی بگیرم. (چون احتمالا باید یه دستم آویز یا میله رو بگیره).
دو سال پیش هنوز موج پادکست منرو نگرفته بود برای همین امتحانش نکرده بودم، اما اخیرا امتحان کردم و خیلی هم گزینهی مناسبی بود. فقط باید دقت میکردم مدت زمان پادکست با مدت زمانی که تو مترو هستم هماهنگ باشه، که شنیدنش نصفه نمونه و سررشته کلامرو گم نکنم.
۱- در ۹۹ درصد از مواقع، به محض اینکه هندزفری بذارید سیل جمعیتِ پرسشگر به سمت شما روانه میشه. هیچکس نمیدونه کدوم ایستگاه باید پیاده شه و همه میخوان فقط و فقط از شما بپرسن! هندزفری شما رو مصون نمیداره.
۲- به محض اینکه شروع کنید به کتاب خوندن، یک عالمه دستفروش وارد واگن شما میشن و با صدای بلند شروع میکنن به فروش جنسشون. حتی مورد داشتیم فروشنده تذکر داده یه دقیقه کتابترو بذار زمین ببین چی آوردم برات!
۳- از لگدمال شدن هراسی نداشته باشید. سرتون که گرم باشه این چیزا به چشمتون نمیاد.
۴- چشم امید به صندلی خالی نداشته باشید. یکبار بنده چُرتِ ایستاده میزدم که خانومی که رو صندلی جلوم نشسته بود زد به دستم و گفت مثل اینکه خیلی خستهای، میخوای کاپشنت رو بدی به من؟ دقت کنید نگفت پاشم جای من بشین، گفت کاپشنت رو بده من! مهربانیِ اندکِ مردم را سپاسگزار باشید و امید صندلی خالی نداشته باشید.
۵- شما سالمند یا باردار نیستید، پس سزاوار نشستن رو صندلی هم نیستید! اگر دیدید با کولهپشتی سنگین و قیافهی نَزار وارد مترو شدید اما هیچکس حتی تکونی به خودش نداد که جایی برات باز کنه رو صندلی، به دل نگیر. تو سالمند یا باردار نیستی و چون جَوونی باید انقدر وایسی که عصارهات درآد!
یک روز موقع برگشت از کار انقدر خسته بودم که چشمام دیگه جایی رو نمیدید و احتمالا فشارم هم افتاده بود. کمرم از سنگینی کولهپشتی درد گرفته بود و دست به کمر از میلهی مترو آویزون بودم. خانومی که نشسته بود بهم اشاره کرد گفت: بارداری، بیا بشین جای من!
بله دوستان. اضافه وزن و دست به کمر زدن، من رو یک زن باردار نشون داد و تونستم از امتیاز بارداری استفاده کنم. :))))))
۶- از خَیّرهای بیفکر دوری کنید! تصور کنید تو مترو بالای سر یه نفر وایسادید و از گفتگوی شخصی که جلوتون نشسته متوجه شدید قراره ایستگاه بعد پیاده شه. دلتون رو برای صندلی خالی صابون نزنید! چون در ۸۰ درصد مواقع فردِ نشسته یک دفعه به طرز غیرقابلانتظاری فکر میکنه با نشستن رو صندلی پادشاهی میکنه و چون داره بلند میشه باید جانشین انتخاب کنه. کاری نداره تو خسته و لهولورده بالاسرش وایسادی و اون هم صندلی رو نخریده؛ میگرده بین مسافرانِ ایستاده که ببینه کی از همه پیرتره، صداش میزنه و میگه من دارم میرم، بیا بشین جای من. بابا کشتیمون که با این کارِ خیرت! تو اگه خیّری چرا ۴ تا ایستگاه قبلتر نگفتی اون بیاد بشینه؟
دوستان!
بیایید فکر نکنیم صندلیها را خریدهایم!
بیایید فکر نکنیم جوانان و دانشجویان نیرویی بیانتها دارند و سزاوار نشستن نیستند!
بیایید جانشین برای خود انتخاب نکنیم!
ناگفته نماند یکی از سرگرمیهای مترو، دستفروشها هستن که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو میفروشن!
از فروش زیرانداز و کیسه خواب گرفته، تا برس موی ضد گره (!!!)؛
از فروش سنگ مرداب و پودر زعفرون گرفته، تا دونات تازه و پاستیل؛
از فروش کتونیهایی که از بانه خریداری شده گرفته، تا لباس مجلسی؛ همهچی میفروشن. به قول یه نمایشنامهای: تو مترو فقط تو رو نمیفروشن!
حتی یک بار دیدم علاوه بر فروش کالا، خدمات هم ارائه میشد، مثلا یه خانومی انتهای واگن گوش سوراخ میکرد بدون درد و خونریزی و کاملا بهداشتی و با متد روز دنیا!
شما برای گذران وقتتون تو مترو و اتوبوس چیکار میکنید؟ با من و بقیه به اشتراک بذارید.
اگر از عجایب فروشندههای تو مترو هم خاطرهای دارید بنویسید. :))))))
*در ضمن اگر از این مطلب خوشتون اومد، میتونید از طریق صفحهام در حامی باش وبلاگمرو حمایت مالی کنید.