همهی ما در کودکی داستان «دخترک کبریت فروش»ِ «هانس كريستين آندرسن» را خوانده و از ته دل متاثر شده ایم. در اوایل نوجوانی بیشتر داستان های آندرسن را خواندم و با او آشنا شدم. درست زمانی که مرغ خیالم چابک تر بود و حکایت هایش تخیل و احساسم را هم زمان بر می انگیخت. داستان«پری کوچولوی دریایی» آن زمان بی نهایت مرا تحت تاثیر قرار داد. عاشق افسانه ي اسطوره اي و نمادين پري دريايي شده بودم. در همان زمان ها بود که زندگینامه ی هانسِ نویسنده را خواندم:...در اوان جوانی با تمام احساسش می خواسته بازیگر و خواننده ی اپرا شود اما به خاطر ظاهر ناخوشایند و صدای ناهنجار طردش کرده بودند، تا اين كه جرقه هاي خلاقيت، كنج تاريك نااميدي و انزوايش را روشن كرده بود. پارادوکس دیگر زندگی اين نويسنده، بداخلاقی و عصبانیتش بود و کسی که حوصله ی بچه ها را نداشت در خلوتش برایشان بهترین داستان ها را خلق کرد!
جوجه اردک زشت، خودِ هانس کوچولوي زشت و اخمو بود که در بچگی و نوجوانی به خاطر اخلاق تند و ظاهر کریهش طرد شد اما بعدها به همان شگفتی که اردك سیاه زشت به قوی سپید زیبا تبدیل شد، او هم به اسطوره ی افسانه های کودکان مبدل گشت، در واقع معروفترین و زیباترین داستان آندرسن برگرفته از خود و زندگی خودش بود!
داستان هاي آندرسن، اكثرا داراي بار معنايي ارزشمندي هستند و از اين منظر، به نظرم داستان«لباس نامرئي پادشاه» در جايگاه بالايي ايستاده. چیزی که داستان های کودکان را از هم متمایز می کند، بار فلسفی آن هاست که با تمام کودکانگی و سادگی، اين داستان ها را برای بزرگترها نیز قابل تامل می كند، مثل«ماهي سياه كوچولو»ي «صمد بهرنگي» و «شازده كوچولو» ي «اگزوپري». هانس کریستین آندرسن نیز چنین نویسنده ای است و هر بزرگسال صاحبدلی می تواند با لذت داستان هایش را بخواند و تحت تاثير قرار بگيرد.