بیشتر مدیران به تواناییهای خود شک میکنند، برخی از آنها مهارتهای شغلی خود را افزایش میدهند، اما راه دیگری برای موفقیت وجود دارد. چند سال پیش، مت بودنار، مدیرعامل شرکت کوچکی بود. او با یکی از دوستان مدیرش، شرکتی را در زمینه تکنولوژی راهاندازی کرد.
دوست مت بودنار از روند پیشرفت شرکت ناراضی بود و او تلاش میکرد تا شرکت سقوط نکند. مت بودنار میخواست تغییری در وضعیت شرکت به وجود آورد. به همین دلیل مت بودنار و دوستش، در مورد مشکلات شرکت و راهحلهایشان ۱۵دقیقه گفتوگو کردند.
بودنار در این جلسه دونفره کوتاه جملهای را به زبان آورد که زندگیاش را متحول کرد. بودنار از دوست خود درخواست کرد تا شغلشان را با یکدیگر عوض کنند. بودنار درباره واکنش بعد از درخواستش به جیسون فیفر، نویسنده مجله کارآفرین میگوید: «هر دوی ما بلند خندیدیم، اما وقتی به دوستم نگاه کردم، متوجه رضایتش شدم.»
بودنار باید حقیقت سختی را میپذیرفت. اگرچه دوست او مشتاق شغل مدیریت بود، اما مت بودنار به تواناییهای مدیریتی او شک داشت و به این فکر میکرد که آیا دوستش مناسب این شغل است؟ بودنار میخواست دوستش این واقعیت را قبول کند که مدیریت یک شرکت با مدیریت بخشهای کوچکی که درون یک شرکت وجود دارد، متفاوت است.
بسیاری از مدیران موفق و قابل توجه، همچون لری پیج مدیرعامل گوگل و راید هافمن مدیرعامل لینکدین، به همین شکل مدیر شدند. در واقع، این مسئله رایجی است که اکثر مدیران برای رسیدن به شغلشان تلاش کرده و آن را به دست آوردند.
این مدیران کوشا داستان به موفقیترسیدنشان را برای روزنامهنگاران تعریف و یا روی صحنه کنفرانسها بازگو کردند. مدیران موفق معمولا یک مربی برای امور اجرایی شرکت استخدام میکنند. در بعضی مواقع، مدیران رهبری شرکت را برعهده میگیرند زیرا شرکت به رهبری آنها نیاز دارد.
آن وقت مدیر میتواند اعلام کند که مدیران باید استقامت داشته باشند. بودنار مسیر سختی را انتخاب کرده بود؛ راهی که میتوانست موجب توانمندی و پیشرفت شرکت شود. اما ریسک بزرگی برای شکستی جبرانناپذیر داشت. بودنار همیشه آرزوی مدیریت داشت.
بعد از فارغالتحصیلی در شرکت گلدمن مشغول به کار شد، اما مدتی بعد از کارش استعفا داد تا با شرکت سرمایهگذاری نشویل همکاری کند. شرکت نشویل با مشکلاتی مواجه شده بود که بودنار آن را حل کرد. بودنار سپس شرکت خود را تاسیس کرد و نام آن را سیافاو گذاشت، در سال ۲۰۱۱، شرکت کوچک و تازهتاسیساش به کمک نیاز داشت. بودنار در ۲۵ سالگی مدیرعامل شده بود، شرکت او توانایی پرداخت صورتحسابها را نداشت.
به گفته مت بودنار، شرکت آنها چند سال گرفتار بحران اقتصادی بود تا بالاخره مسیر درست را پیدا کرد و دیگر نگران صورتحسابها نبودند. هرچند شرکت از ورشکستگی نجات پیدا کرده بود، ولی در حال رشد نبود. به همین دلیل مت بودنار تصمیم گرفت کسبوکارهای دیگری را در شرکتش انجام دهد.
مشکل دیگری که در شرکت مت بودنار وجود داشت، فرهنگ محیط کار بود. با وجود اینکه کارمندان مت بودنار از امنیت شغلی برخوردار بودند، باز هم در محل کار احساس افسردگی میکردند. بودنار میگوید: «کمکم متوجه شدم مناسب این شغل نیستم».
زمانی که مت بودنار دوست مدیرش را ملاقات کرد، همه چیز شکل متفاوتی به خود گرفت. بودنار به تواناییهای خود شک داشت، اما اعتمادی که به دوست مدیرش داشت، بیشتر از اعتمادی که به مهارتهای خودش داشت، نبود.
با وجود این، به خاطر رشد و گسترش شرکت، مدیریت را به دوستش سپرد. بودنار صبر کرد تا موفقیت شرکتش را ببیند. او فهمیده بود که تحول پروسهای طولانیمدت است. استف کری، دوست مت بودنار در کار خود بهترین شد و تواناییهای مدیریتیاش را به خود و مت بودنار ثابت کرد.
این مسئله درس بزرگی به مت بودنار آموخت. او به این نتیجه رسید که فرد موفق کسی است که بداند چه کاری را به خوبی انجام میدهد و زمان خود را برای شغلی که در آن بیاستعداد است، هدر ندهد. در حال حاضر، شرکت قدیمی مت بودنار ۴۰ درصد رشد داشته و سود قابل توجهی دارد.
دوست مت بودنار هنوز مدیرعامل شرکت و بودنار مدیر اجرایی است، اما مت بودنار بیشتر وقت خود را صرف کارهایی میکند که در آنها توانمند است. به طور مثال، او در زمینه سرمایهگذاری فعالیت میکند. وی معتقد است اگر در کاری به کمک دیگران نیازمند هستیم، نباید خودخواه باشیم، زیرا گاهی دیگران بهتر از ما هستند.
مت بودنار اکنون مدیرعامل موقتی شرکت تازه تاسیساش نیز هست، ولی میگوید: این کار مدت زیادی طول نخواهد کشید.