جیمز.ام والش
شاهپور عظیمی
رمان ربکا
پدر دافنه دو موریه،جرالد که یک بازیگر جذاب بود؛ بیشترین تأثیر را بر دختر جوانش داشت. وی در خاطراتش مینویسد که با این حس نسبت به پدرش شد که نه تنها دختر او بلکه خواهر و مادرش نیز هست. منتقدان این تأثیر شدید را در رمانهای وی دیدهاند که میان قهرمانان زن آثارش و اشکالی از پدر همواره ارتباط عمیقی وجود داشته است. همچنین احساس پیچیدهٔ راوی رمان ربکا نسبت به مرد اشرافزداهای که خیلی بیشتر از او سن و سال دارد. تقریباً تمام ۲۰ رمان دوموریه جرو آثار پرفروش بودهاند و او از ارتباط طولانی و موفق با فیلمسازان لذت میبرد که به فضای خوفناک داستانهای کوتاه و به همان نسبت رمانهایش علاقه داشتند. علاقه به ربکا آنچنان ماندگار بود که به اصطلاح دنبالهاش «خانم دووینتر» نوشتهٔ سوزان هیل که از نظر سبک و سیاق به رمان ربکا نزدیک است اما چندان پرتعلیق نیست؛ در ۱۹۹۳ منتشر شد.
راوی کمروی رمان ربکا که یادآروی خاطراتش چهارچوب داستان را تشکیل میدهد؛ نه نام کوچک دارد و نه نام خانوادگی تا هرچه بهتر تسلط کامل ربکا، زن زیبا و پرجرأتی که پیش از وی خانم قصرمندرلی بوده؛ بهتر به خواننده منتقل بشود.در دو فصل ابتدایی، راوی که اکنون زن میانسالی است، خاطرات زندگی در قصر مندرلی را مرور میکند که یک عمارت به ارث رسیده از اجداد شوهرش در انگلستان است و او به طرز مرموزی اشاره میکند که مندرلی «دیگر وجود ندارد» مابقی رمان به شکل بازگشت به گذشته روایت میشود.
راوی («من») به عنوان دختری ۲۱ سالهٔ زیبا و حساس اما به شکل خامدستانهای بی کس و کار در خدمت خانم ون هوپر در مونتکارلو است که هر دو با ماکسیم دووینتر خوشپوش، مالک قصر مندرلی برخورد میکنند. رفتار دووینتر با «من» بسیار پدرانه است-به تناوب خشن و سخاوتمندانه- و این دو مدتی را با هم میگذرانند و کنجکاوی تؤام با حسادت «من» نسبت به همسر اول ماکسیم که ربکا نام دارد؛ برانگیخته میشود و این برای خانم ون هوپر و خوانندهها شوکه کننده است که ماکسیم پیشنهاد ازدواج میدهد. آتنها ازدواج کرده و سپس به مندرلی میروند که ابعاد آن و تشریفاتی که به کار برده میشود، همراه با خانم دانورز سرپرست خدمتکاران؛ راوی را مرعوب و مشّوش میکنند و دائماً او حس میکند که نسبت به ربکا که یک سال پیش غرق شده و او چیز زیادی دربارهاش نمیداند و میترسد چیزی بپرسد؛ در ردهٔ پایینتری قرار دارد. عبوس بودن ماکسیم و رفتار سردش و دو اتفاق تحقیرکننده به نومیدی «من» دامن میزنند: یکی برخورد ترسآور با خانم دانورز در اتاق خواب ربکا که آنجا را مثل یک مکانی مقدس حفظ و نگهداری کرده و دیگری یک مهمانی رقص که «من» که به دلیل دغلکاری خانم دانورز ماکسیم خشمگین میشود وقتی میبیند که همسر تازهاش همان لباس یک سال پیش ربکا را بر تن کرده است. «من» با دانورز مواجهه پیدا میکند و آن زن تلاش میکند که تازه عروس مندرلی را اغوا کند که دست به خودکشی بزند اما پیدا شدن ناگهانی قایق غرق شدهٔ ربکا در ساحل؛ مانع انجام این توطئه میشود. قایق ربکا که تصور میشود غرق شده؛ صحیح و سالم در خلیج پیدا میشود و با این که ماکسیم جسدی را که چند مایل دورتر پیدا شده بود، شناسایی کرده بود اما یک جسد متلاشی شده در این قایق وجود دارد.
ماکسیم برای نخستین بار به «من» اعتماد کرده و برایش فاش میکند که به ربکا شلیک کرده وجسد او را در قایق گذاشته و آن را غرق کرده است. ماکسیم در کمال شگفتی فاش میکند کههیچ وقت عاشق ربکا نبوده است: «اون فاسد، شیطانی بود و زن سر به راهی نبود...اون حتی یه آدم طبیعی نبود.» ربکای بسیار جذاب رفتاری طبیعی نداشت و پنهانی به لندن میرفت و دنبال خوشگذرانی بود و ماکسیم برای این که رسوایی به بار نیاید این رفتار او را تحمل کرده بود. ربکا با بعض و کینه از بارداریاش برای ماکسیم حرف زد و این باعث شد تا او خشمگین بشود. «من» از پذیرش ماکسیم سر باز نمیزند و در عوض وقتی میشنود که ماکسیم هرگز آن زن را دوست نداشته، به وجد میآید و اکنون به زنی بالغ بدل میشود، زنی عاشق که به ماکسیم کمک میکند که تلاش فاول پسر عموی ربکا برای گرفتن حقالسکوت را تحمل کند و دم نزند. وقتی دکتر ربکا فاش میکند که ربکا حامله نبوده و سرطان او را به تدریج از پای در میآورده؛ ماکسیم و «من» پی میبرند که چرا آن زن ماکسیم را وادار کرده تا او را بکشد و «غرق شدن» رسماً به عنوان دلیل مرگ از سوی دادگاه پذیرفته شده و بهنظر میرسد که یک پایان خوش در حال فرا رسیدن است اما این چندان طول نمیکشد، چون دانورز همراه فاول نقشه میکشد تا مندرلی را به آتش بکشد و نگذارد که «من» به عنوان خانم خانه جانشین ربکا بشود.
فیلم ربکا
ادارهٔ اعطای درجهبندی فیلمها که تحت نظارت ادارهٔ ممیزی اخلاقی فیلم و سینما قرار داشت؛ خواستار حذف نکتهٔ اصلی رمان شد: این که ماکسیم (لارنس الیویه) ربکا را نکشته، چون در این صورت از مجازات قتل جان به در میبرد (از قرار معلوم از دست رفتن مندرلی، مکافات راضیکنندهای نبود). دیوید سلزنیک، رابرت شروود را استخدام کرد تا پایانبندی را علاج کند؛ از جمله صحنهای که در آن، ماکسیم برای همسر دومش (جون فونتین) فاش میکند که دست به قتل زده است. ماکسیم در فیلم، توضیح میدهد که وقتی ربکا با اعلام باردار بودنش به او طعنه زده، او باید «ساکتش میکرد»؛ اما پای ربکا پیچ میخورد و می افتد و سرش به تخته سنگی اصابت کرده و میمیرد. این صحنهٔ عجیبی است چون به جای به کار بدرن فلاشبک برای روایت داستان آن شب مرگبار یا نمایش دوبارهٔ حرکات ماکسیم و ربکا؛ هیچکاک به قول خانم تانیا مودلسکی «غیاب ربکا را قوت میبخشد» و کاری میکند که دوربین حرکات ربکا را در طول یک صحنهٔ عاری از وجود کسی «دنبال کند» و ماکسیم قدم به قدم جزییات را شرح بدهد («اون آمد طرفم» و غیره). این تدبیر به شکلی عامدانه در بیننده ایجاد اضطراب میکند و کاری میکند که «غیاب، به طور بارزی حضور داشته باشد.»
بازنویسی دیگری که شروود برای سانسور کردن انجام داد؛ ماندن خانم دانورز (جودیت اندرسون) درون شعلههای آتش است. رمان کاری میکند که دانورز و فاول بعد از ویرانی مندرلی، جان به در ببرند و در فصلهایی از رمان، راوی نگران مکان آنها باشد. اما در فیلم، جون فونتین که شعلههایی را نگاه میکند که از مندرلی زبانه میکشند به لارنس الیویه میگوید که دانورز «عقلش را از دست داده»؛ سپس دانورز در قاب پنجرهٔ اتاق خواب ربکا ظاهر میشود که خیره نگاه میکند. همان جایی که یک بار سعی کرده بود فونتین را وادار به خودکشی کند. لباسش آتش میگیرد، سقف ریزش میکند. واپسین نما تختخواب ربکا را نشان میدهد که شعلهها اول نام ربکا را میسوزانند که داورز برای او و روی یک جعبه قلابدوزی کرده بود. پایان فیلم مانند پایان رمان دراماتیک است اما ریچارد کلی، منتقد سینما در آن «آراستگی اخلاقی ملاحظه نمیکند: قهرمان هیچ قتلی مرتکب نشده و فرد بد ذات در نفرت و انحصارطلبی خودش نابود میشود.»
تنش بین هیچکاک و سلزنیک بالا گرفت، او به عنوان تهیهکننده اصرار داشت که به رمان وفادار بمانند و هیچکاک سعی داشت از رمان عبور کند. (هیچکاک سعی کرد زنی دیوانه به شیوهٔ رمان جین ایر به اتاقک زیر شیروانی قصر مندرلی اضافه کند اما مخالفت سلزنیک غلبه کرد.) اتفاقاً در نتیجهٔ نهایی، فیلم نیز مانند رمان به شکل عجیبی دچار سکون شده است. هیچکاک عامدانه این این نگاه نافذ و تند و تیز را به فیلم داشته است. دست برقضا و با شروع فیلمبرداری این فیلم؛ آلمان لهستان رااشغال و انگلستان به آلمان اعلام جنگ کرد. الیویه، اندرسون و دیگر بازیگران انگلیسی از بمباران لندن ترس داشتند. شاید برای گریز از معضلات جنگ بود که ربکا اسکار بهترین فیلم را در مراسم اسکار سال ۱۹۴۰ و در حضور فیلمهایی مانند خوشههای خشم و دیکتاتور بزرگ دریافت کرد.
با وجود دخالت ادارهٔ سانسور و خرده فرمایشهای سلزنیک؛ ربکا فیلمی به شدت موفق و وفادار به رمانی است که از آن اقتباس کرده است. سلزنیک اعلام کرد که «ما رمان ربکا را خریدیم و قصد داشتیم آن را بسازیم اما نمیخواستیم فیلمی به هم ریخته و مبتذل از یک اثر بدون شک موفق ساخته باشیم.» او به هدفش رسید. به جز تغییر تحمیلی قتل ربکا به یک حادثه؛ تفاوتهای ناچیز دیگری هم در فیلم وجود دارند. مثلاً چون فیلم نیازی به روایت اول شخص مفرد ندارد،«من» شوهرش را در سفر به لندن برای مشورت با دکتر ربکا همراهی نمیکند. راوی در یک رمان «صدا» ندارد. با این که بیرون از روایت است اما این کلمات او هستند که فضاسازی میکنند. این داوریهای او هستند که تنها روزنهٔ ورود خوانندهٔ کتاب به درون و بیرون شخصیتهاست. این در حالی است که صدای راوی در سینما به نوعی سعی دارد همان وظیفهای را بر عهده بگیرد که راوی در رمان دارد. او میخواهد صدای راوی رمان در سینما باشد. در حالی که قدرت تجسم شخصیتها و فضاها در یک رمان اهمیت دارد. خواننده هرگز شخصیت «من» را با چشم نمیبیند. اما در همان نخستین نماهای هیچکاک «من» را میبینیم. دختری دست و پا چلفتی که اعتماد به نفس ندارد و خانم ون هوپر گویی صاحب اوست. صدای راوی در سینما درواقع توضیح واضحات میدهد. او قصد دارد آنچه را بیننده میبیند برایش «شرح بدهد.» هیچکاک، وظیفهٔ راوی اول شخص دوموریه را به دوربین خودش واگذار میکند.
اولین نگاه بیمناک «من» از دیدن ماکسیم دووینتر- ماکسیم بهطرز خطرناکی نزدیک به لبهٔ یک صخره ایستاده و به فکر فرو رفته- کاملاً با هر دو شخصیت همخوانی دارد که نسبت به رمان خیلی جالبتر است؛ چون در رمان این دو در شام هتل برای اولین بار چشم در چشم میشوند. هیچکاک همواره در اقتباسهایش از منابع ادبی، جانب سینما و تصویر را میگیرد. او نورمن بیتس چاق و طاس رمان روانی نوشتهٔ رابرت بلاک را به نورمن بیتس جوان و جذابی بدل میکند که به او نمیآید قاتل باشد. او با آن که سکانسی را در سرگیجه فیلمبرداری میکند که تا حدودی شباهت به پایان رمان از میان مردگان نوشتهٔ بوالو و نارسژاک دارد که حکایت از دستگیری گوین الستر است اما در تدون نهایی آن را حذف میکند. پایان سرگیجه برای او سقوط مادلین/جودی است و نه دستگیری قاتل اصلی. در پرندگان که اقتباس دوبارهای از داستان دافنه دوموریه است؛ هیچکاک شخصیتهایی را خلق میکند تا بار دیگر به علاقهٔ همیشگیاش- تعلیق- بازگردد. رابطهٔ میج و ملانی دانیلز در پرندگان در واقع ربطی به داستان دو موریه ندارد. هیچکاک صرفاً از خط داستانی داستان دو موریه استفاده میکند و ایوان هانتر شخصیتهای تازهای برای هیچکاک حاق میکند. خلق میکند
جون فونتین بازی خارقالعادهای در فیلم دارد: او تا مطمئن نشده که ماکسیم تنها و تنها او را دوست دارد؛ هر حرکتش نشان از فقدان امنیت دارد. راوی در رمان تلاش میکند تا با چنگ و دندان از شخصیت خودش در مقابل شخصیت شوهرش و همسر اول او محافظت کند. فونتین بهشکل قانعکنندهای این تقلا و تلاش را به بیننده منتقل میکند. بازی لارنس الیویه پیچیدهتر است؛ شاید به این دلیل که رمز و راز شخصیتی که بازی میکند از سوی هالیوود بسیار دچار تغییر شده است. جودیت اندرسون مانند شخصیت شیطانی خانم دانورز محکم و پابرجاست. چندین منتقد اظهار کردهاند که هیچکاک به ندرت اندرسون را در حال حرکت نشان میدهد. او قدرت وهمناک این شخصیت را با ظاهر و غایب شدنهای ناگهانی به بیننده منتقل میکند.
مدت کوتاهی بعد از انتشار رمان ربکا در برزیل، آلوراو لینز منتقد برزیلی به شباهتهای کتاب دو موریه و رمان جانشین نوشتهٔ خانم کارولینا نابوکو که چهار سال پیش از رمان ربکا منتشر شده بود؛ اشاره کرد. خط اصلی روایت در کتاب نابوکو شباهتهایی با ربکا دارد؛ از جمله ازدواج زنی جوان با مردی که همسرش مرده اما او حضوری عجیب در زندگی تازهٔ شوهرش دارد. دو موریه با این که اذعان کرده بود که در دفتر ناشرش دستنویس انگلیسی این رمان را خوانده اما منکر گرتهبرداریاش از آن شد. از سوی دیگر خانم نابوکو در زندگینامهٔ خود نوشت خودش به نام «هشت هفته» مینویسد که نمایندهای از کمپانی یونایتد آرتیستز (پخشکننده ربکا) نزد او آمد تا متنی را امضاء کند که بر اساس آن شباهتها میان رمان او و فیلم تصادفی هستند اما او این متن را هرگز امضاء نکرد.
رمان ربکا به فارسی:
ترجمهها: حسن شهباز (۱۳۳۳)، عنایتالله شکیباپور (۱۳۶۲)، سهیلا احمدی (۱۳۶۳)، محمد علی سلماسیوند (۱۳۷۳)، نازگل نیکویی (۱۳۸۵)، پرویز شهدی (۱۳۸۹)، خجسته کیهان (۱۳۹۱)، هانیه چوپانی (۱۳۹۲).