shardelion
shardelion
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

گل صورتی های مامان

هنوز ایمیل ساین آپ ویرگول رو دریافت نکرده اینجام. انگار خیلی وقت پیش باید می اومدم اما همین امروز ویرگول رو شناختم. تولد مامان. دیروز حسابی نیاز به نوشتن داشتم و دستام با خودکار و قلم غریبه بودند و هستند. انگار مجاز رو بیشتر از حقیقت دوست داشته باشند. دیروز ویرگول رو نداشتم اما نوشتم. هرچی حرف داشتم برای مامان نوشتم. دلم میخواست مثل همه قوربون صدقه ش برم و همه بیان بگن به به چه زیبا نوشتی و چه چه آره واقعا بوس به مادرت. اما نه، دلم خواست مثل هزاران چیز دیگه فقط برای خودم و خودش باشه. راستش مامان پناه منه. و بهترین دوستم. وقتی بغلش میکنم، یه نفس عمیق میکشم و سعی می کنم دوست داشتنش روحم رو زیبا کنه. نمیدونم چطور باید این حس قشنگ رو توصیف کنم، کلمات بدجوری کم میارند اما یادمه یک روز دایی بزرگه، توی روزهایی که کلافه بودم و همه چیز در هفده سالگیم برام متوقف شده بود، اومد توی اتاقم و بهم گفت که مامانم رو زیاد بغل کنم، گفت هیچ چیز مثل آغوش مادر نیست. انگار که خودم هرگز این رو نمیدونستم. انگار تا قبل از حرف دایی نمیدونستم مادرم چه آرامشی داره. بعد از اون اما با همه ی وجودم خواستم که هفده سالگیم پایان نباشه. مامان رو بغل کردم و تصمیم گرفتم زندگی رو بلد شم. توران میرهادی قشنگ گفته بود که از غم بزرگ کار بزرگ بساز. هر روز بهش فکر میکنم و تقریبا چیزی ناراحتم نمی کنه. یا ناراحتی های مقطعی که زود بلدشون میشم و رییسشون میشم.
تولد مامان بود و گل های صورتی مهمون خونمون شدند. تولد مامانم اما بدون گل ها مبارک ترین بود. شروع اتفاقای خوب شد انگار. دوباره دارم می نویسم. به بهانه ی تولد مامان. کاری که بعد از بلند کتاب خوندن و قصه گویی خیلی دوست دارم روح دادن به کلماته. گل های صورتی تا دیروز اهمیتی نداشتند اما امروز شاید نماد روح دادن دوباره به زندگی باشند. همین از زندگی قشنگه. که هر روز چیزهایی مثل گل های صورتی امروز من، هر روزم رو بسازند.


مامانگل صورتیتولد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید