جلسه چهارم سلسله جلسات مهدویت از نگاه گفتمان توحید
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چیزی که تا جلسهی پیش در مورد فرایند ظهور عرض میکردیم، این بود که فرایند ظهور یک انتها دارد.
در واقع ما انتهایش را ظهور نمیگوییم؛ آن نقطهی جهشِ انتهایی را ظهور میگوییم.
ظهور یک ابتدا دارد، یک وسط نزدیک به اول دارد، یک وسط نزدیک به آخر. قرار شد ابتدا آخرش را بگوییم و بعد اول و بعد وسط نزدیک به اول و بعد وسط نزدیک به آخر.
اول ماجرا این بود که ظهور امتداد حرکتی است که از حضرت آدم شروع شده و تا الان هم ادامه دارد و یک مسلمان و یک مؤمن به مسیر الهی هم باید به کل این مسیر ایمان داشته باشد و آن را بپذیرد.
اگر این را نپذیرد، اصلاً دیگر به خدا ایمان ندارد، اصلاً خدا آن ایمان را قبول نمیکند. چون ایمان به رسل و ایمان به کتب را در ازای ایمان به خودش میگیرد و میگوید اگر کسی ایمان به رسل یا کتب ندارد، به من هم ایمان ندارد. « وَ مَنْ یکفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکتِهِ وَ کتُبِهِ وَ رُسُلِهِ».
اگر کسی نمیخواهد با آن خط هدایت تاریخی، آن پروژه ای که خداوند از اول خلقت شروع کرد و گامبهگام به رهبری انبیا جلو آمده و قرار است در دورهی ظهور به نقطهی جهش خودش برسد همکاری کند، دیگر واقعاً برای خدا مهم نیست او چه کار میکند.
فرض کنید ما میخواهیم اینجا یک ساختمان بسازیم و به همه میگوییم هر کس میتواند، کمک کند.
شما میگویید: «من خیلی دوست دارم کمک کنم.» ولی نشستهاید در خانه و قرآن میخوانید. میپرسید: «آیا شما از قرآن بدت میآید؟»
من میگویم: «نه! من از قرآن بدم نمی آید ولی الان چه کاری ارادهي من را محقق میکند؟ اینکه اینجا این ساختمان ساخته شود. حالا شما هر چقدر میخواهی برو قرآن بخوان. قرآن خواندن شما دردی از من دوا نمیکند.»
مسئله، تحقق ارادهی الهی است. تمام دین تقریباً در این خلاصه شده است؛ یعنی اگر ارادهی الهی محقق نشود، دیگر برای خدا اصلاً مهم نیست چه کار میکنیم.
بیایید کمی دربارهی این پروژه صحبت کنیم. این پروژه را چه کسی پیش میبرد؟ این پروژه در هر حالتی یک سر انسانی دارد.
سر انسانی یعنی چه؟ حضرت امیرالمونین یک بار وقتی با خوارج بحث می کردند نکته ای را مطرح کردند که به نظرم راهگشای تمام فضاهای انسانی می تواند باشد .
قَالَ ( عليه السلام ) : كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ (خطبه 40 نهج البلاغه)
حضرت علی (ع) خطاب به خوارج گفتند : كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.شما حرف حق می زنید اما اراده باطل می کنید و من نمی توانم آن باطل را بپذیرم.
کلمه حق : لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ
کلمه باطل: لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ (هیچ امیری به جز خدا نیست )
حضرت علی (ع) فرمودند: شما کی دیدید خدا بیاید روی زمین امارت کند؟
بزرگترین مشکل مشرکان با پیامبران این بود که می گفتند خدایا یک ملک به جای انسان بفرست، ما با آن بیشتر کنار می آییم.پیامبر انسان غذا می خورد در بازار راه می رود و مثل ماست.
جامه انسانی نیاز به امیر انسانی دارد .
یکی از جملات حضرت علی (ع) -و به نظر من از پایه ای ترین ارکان اسلامی- این است که: انّه لابُدَّ للنّاسِ مِن امِیرٍ بَرٍ اَو فاجِرٍ.(مردم، جامعه امیر می خواهد امیر بر یا امیر فاجر )
اگر جامعه امیر فاجر داشته باشد بهتر از این است که امیر نداشته باشد.کم کم نزدیک شویم به آن چیزی که آخر جلسه پیش گفتیم؛ آخر جلسه پیش گفتیم چند نوع انسان داریم.انسان یعنی چه؟ مخلوقیاتی که 100% صفات الهی را در درون خود داشته باشند و آن را بازتاب دهند.
انسان کامل :غیر از بازتاب 100% هم فعلیت دارد.
انسان مکتوب:100% بازتاب دارد اما بازتاب علمی دارد.
انسان ناقص صغیر:صد در صد به فعلیت نرسیده-مثل ما.
انسان ناقص کبیر: کل دستگاه خلقت غیر خدا -کل اسماء در او هست و هنوز به فعلیت نرسیده است.
این دست خط هدایت تاریخی که به رهبری انسان هایی به نام پیامبران دارد میرود جلو , چه کار میکند؟
گفتیم اگر به مکانیسم خدمت نگاه کنیم متوجه میشویم.مکانیسم خدمت این است که این انسان کامل با همراهی انسان مکتوب سعی میکند که انسان ناقص کبیر و صغیر را به کمال برساند.
خودش کامل است.برای کسی که کامل است کامل تر شدن معنی ندارد.او با تکمیل پیش میرود.یعنی ارتقای رتبه حضرت رسول اکرم.خود او به نهایت کمال رسیده است.دیگر از این جا به بعد با تکمیل (بقیه) پیش میرود.
در غیاب پیامبران الهی هم باید در خط هدایت الهی کسی باشد،چون اصلا این خط، نمیشود سر هدایت کن نداشته باشد.
یک مثال میزنم: مثال سنگ و گل،فرض کنید اینجا یک تخته سنگ است،ما میخواهیم از این تخته سنگ،یک گلدان در بیاوریم یا فرض کنید میخواهیم مجسمه در بیاوریم.
چه کار میکنیم این تخته سنگ را؟ خب معمولا چکش دستشان میگیرند و سنگ را به آن حالتی که میخواهند میتراشند.
حالا فرض بفرمایید که به جای این سنگ،یک تنه درخت بزرگ داریم و ما میخواهیم از آن یک میز بزرگ، بسازیم.
این را برش میزنیم،سپس با چسب و میخ و...به هم متصل میکنیم،سمباده میزنیم،اره میکنیم.تیشه میزنیم.فرض کنید که اینجا کلی سیلیکون هست و ما میخواهیم از اینها یگ گلدان شیشه ای بسازیم.
طبیعتا این ها را در کوره میریزیم وقتی اینها آماده و نرم شد،دست شیشهگر میدهیم و شیشهگر اینها را به گلدانهای خیلی زیبا،تبدیل میکند.
حالا سوال این است،با یک گل چه کار میکنیم؟یا یک گیاه به طور مثال یک درخت پرتقال،آن را چکار میکنید و چطور؟
آب میدهید،کود میدهید،نور، انتظار میکشید.
حالا یک سوال دارم چرا این درخت پرتقال را مثل آن سنگ اره،تیشه نمیزنید که پرتقال دهد؟
چرا آن تنه درخت را میخواستید تبدیل کنید به میز ،آن را میبریدید مگر آن درخت نبود چرا با درخت پرتقال این کار را نمیکنید؟
چون آن ثمره اش است،درخت فرق دارد با آن درخت.این درخت که ما با آن میز میساختیم یک جور جماد بود.
این درخت،زنده است.به آن نمیگوییم درخت، میگوییم چوب.با چوب آن طور برخورد میکنند.این درخت،زنده است،یک ارگانیسم است.
لازم نیست با اره و تیشه ،به آن میوه فرو کنیم.باید شرایط آن را فراهم کنیم.آب و کود و نور و این ها را.
خود این پرتقال میدهد.پس درخت این طور است.درخت بر خلاف سنگ در درون خود استعداد دارد. شما یک خودکار را داخل گلدان بگذارید اگر گل داد...
اما اگر شاخه گل را،نمیدانم قلمه زده اید یا نه.داخل گلدان بگذارید،به ثمر مینشیند.
پس چیزی که ما میخواهیم چنین چیزی است .چیزی که ما آن را پرورش میدهیم.
ما گل و درخت را پرورش میدهیم،دو نکته وجود دارد،گیاه یک استعداد درونی دارد و اگر شرایط را برایش مهیا کنید،شکوفا میشود،خیلی شبیه آدمیزاد است،آدمیزاد هم استعدادهای درونی دارد.
شرایط را برای او باید مهیا کنی تا شکوفا شود.اما مهیا کردن شرایط آن با گل تفاوت دارد.زیرا انسان اختیار دارد که اختیار انسان برآمده از دو خصوصیت اراده و آگاهی است.
پس در انسان چیزی داریم به اسم اراده و اراده خصوصیتی دارد که از آن اختیار و آگاهی درمیآید. یعنی چه؟ یعنی میشود برای انسان تمام شرایط را مهیا کنی اما خود او نخواهد رشد کند؟
یک خاطره برایتان بگویم (ببخشید خاطره مربوط به بیمارستان است): من یک شب بیمارستان بودم و خیلی اوضاعم خوب نبود. دکتر آمد و گفت من اینطور نمیتوانم به شرایط شما رسیدگی کنم، باید 12 تا 24 ساعت در بیهوشی مصنوعی باشید تا بدنتان آرام بگیرد.من داشتم فکر میکردم که این کار را بکنیم یا نه و در همان حین من راضی شده بودم که بیهوش شوم و داشتند رضایت نامه میاوردند که من را بیهوش کنند، پیرمردی آوردند تخت کنار من بستری کردند که فشار خونش 21 بود ( نمیدانم چقدر با فشار خون آشنایی دارید! فشارخون فشاریست که خون به دیواره رگها وارد میکند، این فشار از حدی که بیشتر بشود، دیواره رگ طاقت ندارد و رگهای ضعیف تر به خصوص مویرگها در این شرایط مستعد پاره شدن هستند و چون ظریف ترین مویرگ های بدن مویرگ های مغزی هستند احتمالش بالاست که مویرگهای مغزی دچار آسیب بشوند و مغز خونریزی کند و سکته مغزی اتفاق بیفتد و خدای ناکرده کار تمام شود. آن میزانی که برای فشارخون نرمال است مینیمم 7 و 8 و در بیشینه 13است. این آقا فشارش 21 بود و آخر تحمل انسان. من متوجه نشدم چه کار کردند. دکتر گفت باید بیهوشی استنشاقی داشته باشی و هم از طریق تزریق. کارها را انجام دادند و من بیهوش شدم. صبح حوالی ساعت 10 صبح بود که دکتر تشخیص داده بود من به هوش بیایم و دیدم دکتری آمده و داد وبیداد میکند و میگوید سوپروایزر بخش چه فردی بوده. متوجه شدم قضیه این بوده که این آقای دکتر در رختخواب پیرمرد پاکت چیتوز طلایی پیدا کرده. واقعیتش من تا شنیدم چیزی به ذهنم رسید که این فشارش 21 بود و یک ورثه ای هم داشته که این ورثه میخواسته از شرش خلاص شود .دکتر هم این حس را داشت که یک نفر قصد کرده این فرد را بکشد. برای همین خیلی سفت و سخت و با دعوا دنبال این می گشت که دیشب همراهش چه کسی بوده و سوپروایزر بخش چه کسی بوده ؟ همین که کمی داد و بیداد کرد ، این پیرمرد به زبان آمد و گفت: پسرم، من خودم این پفک را آوردم ،بعد دکتر گفت آقا لازم نیست شما چیزی را گردن بگیری.باید معلوم شود چه کسی این کار را کرده، شما متوجه نیستی و...
- پیرمردِ گفت: نه پسرم خودم آوردم...دکتر کمی با ناباوری نگاهش کرد گفت: شما میدانستی اگه پفک بخوری ممکن است بمیری؟
گفت : «پسرم واقعیتش پیر میشی ، مثل من میشی ، معلوم میشه، من اگه شب ها از اینا نخورم اصلا خوابم نمیبره.»
من گفتم بیا اصلا معلوم است چرا این فشار خونش ۲۱ هست ، این شب ها تا پفکش را نخورد خوابش نمیبرد ، دکتر همین طور نگاه میکرد به او گفت: اصلا پس برای چه آمدی بیمارستان؟
-گفت: «ببخشید من به بچه ها گفتم یکم سرم گیج میره و درد میکنه، اینا هُل شدن، بهشون گفتم من یکم تو خونه بخوابم، آبغوره ای چیزی بخورم حالم خوب میشه ، اینا گوش نکردن من رو آوردن بیمارستان پیش شما ، شرمنده شدم، من رو حلال کن پسرم.»
دکتر دیگر نمیدانست چه بگوید!
میدانید اراده در انسان چنین چیزی هست، که می داند اگر امشب پفک میل کند ممکن است بمیرد، اما می گوید بگذار بمیرم و پفکم را بخورم ! ، یعنی اراده اینطوری است، میتواند علیه خود آدمیزاد عمل کند.
پس فرق گل با آدمیزاد چه شد؟ این که آدمیزاد اراده دارد، حال که اراده دارد چه میشود؟ هیچ؛ شما همه شرایط را برای او فراهم میکنی میگوید نمیخواهم،پس رشد آدمیزاد چه میشود؟، رشد آدمیزاد یعنی، آدمیزاد از سر اختیار خودش بین راه کج و راست ، راه راست را انتخاب بکند ،آن موقع رشد میکند.
یعنی تا اختیارش نباشد ، نمیشود.
یک مثال بزنم :
فرض بفرمائید الان میروید خانه ، متوجه میشوید که مثلا مادرتان خدایی نکرده به شیشه اعتیاد پیدا کرده ، یعنی در خانه را باز میکنید میبینید مادر دارد شیشه مصرف میکند، چهکار میکنید؟
حال یک سوال دیگر:
فرض کنید مادرتان شما را در آن لحظه ندید ، بعد رفتید مادرتان را تعقیب کردید، دیدید از یک جوان نه چندان خوش نام هم مواد میخرد،حالا چهکار میکنید؟ (وقتی یک خانم معتاد از یک پسر معتاد مواد می خرد در موضع ضعف نسبت به او قرار دارد. اگر 50 هزار تومان خواست باید بدهد و اگر کار دیگری خواست باید انجام دهد.)
حال بگذارید سوال را این طور بپرسم. مادرتان می خواهد ترک کند. چقدر طول میکشد ترک کند؟
قبول دارید تا خودش نخواهد شما نمیتوانید کاری انجام بدهید؟ این جمله را قبول دارید؟ اگر دست پلیس بدهید دوباره شروع به کشیدن میکنند. الان کمپ مگر نداریم؟ من مدتی با این کمپ ها کار کردم. از هر 4 نفری که به کمپ می آیند 3 نفر دوباره معتاد میشوند. اگر خودش بخواهد کمپ می شود یک ابزار و اگر نخواهد شما نمی توانید کاری کنید و برای این که خودش بخواهد چقدر طول میکشد؟ مدت زیادی ...یکی دو سال.
این مثال که زدم یک نمونه از تغییر اراده انسان هست. انسانی که به اشتباه درگیر مواد مخدر شده و میخواهید اراده را به ترک مواد مخدر برگردانید.
تربیت انسان یعنی همین، یعنی اراده او را به نحوی جهت بدهی که اراده او در مسیر صلاح قرار گیرد و این سنگین تری کاری است که از یک پیامبر خواسته شده است.
پیامبر ما یک حدیث دارد : « مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیتُ» «هیچ پیامبری مثل من آزار ندید.».
اما خود پیامبر نمی گوید این آزار ها سنگین بود. در تمام سال های رسالت حضرت یک جا بود گفتند این باری که به دوش من است بار سنگینی است .
می دانید کجا بود؟ سوره هود : «فَاستَقِم كَما أُمِرتَ وَمَن تابَ مَعَكَ ». .ما یک «فاستقم کما امرت» دیگر در قرآن داریم اما آن «و من تاب معک» ندارد. پیامبر این آیه که نازل شد فرمود :« شیبتنی سورة هود » «سوره هود مرا پیر کرد».
ببینید در این سوره از پیامبر خواسته شده پایدار بماند و کسانی که با او سمت خدا برگشتند هم پایدار بدارد. مثال مواد را به یاد بیارید. شما برای اینکه اراده یک انسان را درست کنید به چه وضعی افتادید. پیامبر مسئولیت 7 میلیارد آدم را گردن گرفت و باید این 7 میلیارد آدم را پایدار بدارد. لذاست که شما میبینید اینجا دیگر پیامبر میفرمایند: سوره هود من را پیر کرد. آن تکه سنگینش برای پیامبر این جا بود.
اساسا آن خط هدایت الهی، آن انسان کامل، چگونه انسان صغیر را حرکت می دهد؟ باید اراده او را به حرکت در بیاورد و تا این کار نشود حرکتی اتفاق نمیافتد.
ما یک انسان کبیر داریم یک انسان صغیر. انسان کبیر کل دنیای مخلوقات به جز خدا است. انسان صغیر ما هستیم بین انسان کبیر و انسان صغیر هر دو اراده دارند هر دو انساناند ولی اراده انسان کبیر بین انسان صغیر پخش است. میگویند منتشر است. انگار اراده انسان کبیر 7 میلیارد اراده شده و هر تکه اش را دست یک آدم دادند.
این اراده ها زمانی که جمع بشود و از یک جایی حرکت بکند آن وقت می گویند انسان کبیر حرکت کرده یا اراده کرده است. غیر از این بین انسان کبیر و انسان صغیر یک نسبت دیگر هم وجود دارد.
انسان صغیر بنا به منصب خلیفه الهی ای که دارد، یعنی در جای خدا نشسته، وظیفه ی پرورش انسان کبیر به گردن او است. خدا در دنیا رب این عالم بوده است. رب این عالم الان سپرده شده به انسان صغیر که استعدادهای انسان کبیر را بالفعل کند. در بیاناتی که انبیا نسبت به قومشان داشتند این خیلی پر حجم است. مثلا حضرت هود می گوید: « هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأَرضِ وَاستَعمَرَكُم فيها » « او همان کسی است که شما را آفریده و طلب آبادانی زمین را به شما سپرده است.».
جمعبندی:
1.گفتیم خط هدایت تاریخی اولا رهبران انسانی میخواهد. انبیا رهبران انسانی این خط اند.
2. این خط به دنبال چیست؟ واضح است انسان کامل با همراهی انسان مکتوب قرار است ظرفیت های انسان صغیر و انسان کبیر را بالفعل کند.
ظرفیت انسان کبیر (اراده اش) هم در دست انسان صغیر پخش است. پس باید انسان صغیر اراده کند. انسان صغیر چگونه اراده کند ؟ این مسئولیت سنگین و سختی است که به دوش انبیاست.
اصلا مسئله اراده انسانی است. این اراده اگر یک جایی جمع شد این اتفاق می افتد. این قضیه ربطش به قضیه مهدویت چیست؟ این خط هدایت تاریخی می خواهد به یک نقطه جهش برسد یا نه ؟ آن نقطه جهش اراده انسان ها را می خواهد یا نه ؟ زمان امام صادق(ع) چرا امام قیام نمی کرد حضرت می گفت من اگر اندازه این گله گوسفند یار داشتم قیام می کردم. راوی می گوید شمردم دیدم 17 18 تا گوسفند بیشتر نیست.یعنی حضرت برای این که قیام بکند نیاز دارد اراده های انسانی پشت سر او قرار بگیرند تا بتواند کاری بکند.پس اولین کاری که اگر کسی بخواهد ظهور را تسریع کند باید انجام دهد این هست که اراده ها را در مسیر حضرت هم سو کند.
اینجا صحبت از اراده ی دو سه میلیارد انسان هست.
چطور؟! به این سوال فکر کنید وقتی کسی میخواهد اراده هفت میلیارد آدم را راه بندازد چگونه باید راه برود؟ و چطور میتواند این کار را پیش ببرد؟!
چرا حضرت ظهور نمیکند؟ چون اراده انسانی شکل نگرفته است که او بخواهد ارادهای را شکل بدهد. بدون آن اراده انسانی بزرگ، آمدن حضرت با نیامدنش تفاوتی ندارد.
چون اگر ظهور کند یا باید مانند امام حسین(ع) بجنگد تا شهید شود یا مانند بقیه امامان تقیه کنند.
آن اتفاقی که گفتم ظهور با انتظار ملازم نیستند همین است پس کی انتظار ما برای برپایی دولت حق به پایان میرسد و امام زمان ظهور میکند؟
وقتی که این زمینه آماده بشود. بروید فکر کنید که این زمینه چگونه آماده میشود و اصلا طرح بقیه در این زمینه چیست؟ هر کسی که ادعا میکند ما امام زمانی هستیم، فکر میکند چگونه مقدمات ظهور آماده میشود؟
عدهای میگویند که ما در مقدمات ظهور نقشی نداریم این چیزی است که خود خداوند آماده میکند و به ید قدرت الهی همه چی درست میشود و حضرت ظهور میکند. عدهای دیگر میگویند دست قدرت الهی که در همه جا هست و ما هم در اینجا نقشی داریم و باید کاری کنیم تا ظهور اتفاق بیافتد.
به این سوال فکر بکنید.طرحی را که امام قرار است بیاید و ولی آن بشود .
مدعیان اصلی بحث مهدویت را، اینجا میشود شناخت.
چون میدانید حضرت قرار است که امام بشوند، امام یعنی پیشرو. اما امام کدام امت؟ ولایت در معنای اسلامی و قرآنیاش دو نوع است.
یک ولایت میان مومنین است. اصلا ولایت را که میدانید یعنی چه؟ ولایت یعنی به هم پیوستگی و درهم تنیدگی شدید، شما الیاف طناب را میبینید که چگونه در هم تنیده شده است؛ خود آن الیاف نازک است ولی وقتی در هم تنیده میشود تبدیل به چیزی می شود که میتوان با آن چندین تن را بلند کرد.
به این در هم تنیدگی ولایت میگویند.مومنین باید اینطور با هم پیوند داشته باشند.
یک ولایت دیگر هم داریم. در یک جامعه انسانی چه زمانی هماهنگی درست میشود؟ قایق 12 نفره ها هست..چند نفر سوارش میشوند؟13 نفر!
یک نفر طبل زن هست و جلو مینشیند.چرا؟ چون با ضرب آهنگ طبل خودش حرکات ها را هماهنگ میکند.
اگر یکی از جلو پارو بزند و یکی از عقب، همدیگر را خنثی میکنند و قایق حرکت نمیکند.
برای اینکه این هماهنگی بین مومنین درست شود یک مرکز هماهنگ کننده نیاز داریم به اسم امام.
امام هماهنگ کننده اراده آدم ها با هم است.
پس معنی ندارد وقتی جریان اراده ها ساخته نشده ما بگوییم امام زمان بیایند.
جریان ولایت الهی نیاز دارد به جامعه ولایی و الهی .اول این جامعه ساخته میشود و بعد امام می آید .
و گرنه امام میآید و مظلوم واقع میشود و مجبور به تقیه میشود.
تکلیف جلسه بعد:
برای هفته بعد همه به این موضوع فکر کنید: چگونه ما میخواهیم همسویی اراده ها را درست کنیم؟