روزنامه شریف
روزنامه شریف
خواندن ۶ دقیقه·۲ روز پیش

از بهت و حیرت تا بدرقه باشکوه

اولش مثل یک شایعه بود؛ شبیه همه شایعاتی که چندوقت یک‌بار از لابه‌لای اخبار بیرون می‌زد و یکی دو ساعت بعدش تکذیب می‌شد. اما انگار این‌بار کمی متفاوت بود، کمی جدی‌تر ولی باز همه امید داشتند خبر برسد که شایعه است و به کار و زندگی‌تان برسید؛ به کوئیز‌ها، پروژه‌ها، تمرین‌ها و همه آنچه روزهای قبلش به آن مشغول بودید.

لحظات و دقایق با بیم و امید سپری می‌شد تا آنکه آن عکس معروف در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد؛ همان عکسی که تقریبا کار را تمام کرد، دستی با آن نگین معروف که حاج قاسم را با آن می‌شناختیم.

همه چیز تمام شد. یک حالتی که انگار به قول قدیمی‌ها توی دلت خالی شده و حس می‌کردی دیگر پشتیبانی نداری. حالاتی که شاید بتوان در چند کلمه خلاصه‌اش کرد: ترس، حیرت، خشم، داغ.


سیاهی‌پوشی به احترام سرباز روسفید

تهرانی‌ها خوابگاهی‌ها در بهت و حیرت به سمت دانشگاه راه افتادند. انگار هرکسی منتظر بود دیگری صدایش بزند و از این خواب تلخ بیدارش کند. داخل دانشگاه هرچه می‌گذشت، بچه‌ها کم‌کم به خودشان می‌آمدند و هر کس جایی مشغول به کار می‌شد. عده‌ای مشغول سیاه‌پوشی مسجد بودند و پرچم‌هایی که باید چند روز بعد در عزای حضرت مادر(س) دانشگاه ما را متبرک کنند، حالا کمی زودتر، اقامه عزا می‌کردند؛ یک جمع شاید ۱۰ نفره گوشه‌ای مشغول طراحی پوستر، کلیپ و سایر محتویات رسانه‌ای برای انتشار در فضای رسانه‌ای دانشگاه بودند. یکی از همین‌ها که مشغول فوتوشاپ بود می‌گفت سید سخت‌تر از این نیست مردی که تا دیروز از کارهایش امید می‌گرفتی، حالا باید برایش پوستر بزنی که «انا من المجرمین منتقمون».

در خیابان‌های دانشگاه هم که قدم می‌زدی، انگار نه انگار که جمعه است و بعد از یک هفته کاری، باید استراحت کنی و برای هفته پیش رو آماده شوی. هر گوشه یک جمع دو سه نفره را می‌دیدی که یا اسپیس می‌بستند یا بنر می‌زدند و یا سیاهی‌ها را از دانشکده‌ها و ابن‌سینا و در و دیوار ادارات شریف آویزان می‌کردند. دلیلش هم واضح بود؛ شریف فردا شروع به کار می‌کرد اما این‌بار نه در حالت عادی، این‌بار در صبحی بدون سردار.


گریه در داغ یک مرد

اولین مراسم رسمی بچه‌های شریف اعلام شد؛ مراسمی که شاید بتوان آن را جزء اولین مراسم‌های بزرگ برای گرامی‌داشت سردار هم نامید. بروبچه‌های هیئت همان شب مراسمی تدارک دیده بودند که شروعی بر برنامه‌های این چند روز شریفی‌ها در سوگ سردار بود. بچه‌ها از خوابگاه‌های طرشت ۳ و احمدی روشن دسته عزاداری راه انداختند و با دم گرفتن یک شعر به سمت مسجد رهسپار شدند:

ای یاور دین رسول خاتم

دل‌ها شده گرچه لبالب از غم

حق توست شهادت

خوشا این سعادت

حال‌وهوای مراسم عجیب است، آن‌قدر عجیب که نمی‌توان آن را در کلمات جا داد. حاج‌آقای قاسمیان این‌بار متفاوت به منبر شریف آمده است! او این‌بار با تفنگی در دست روی منبر رفته بود و از انتقام می‌گفت، از لزوم پاسخی که اگر داده نشود، طبق وعده الهی در قرآن کریم، عذاب‌های بزرگ‌تری در پیش خواهد داشت. پس از او حاج محمد رستمی می‌خواند و بچه‌ها اشک می‌ریزند و سینه می‌زنند و داغ خود را تسکین می‌دهند.

هرکس به طریقی

جمعی از بچه‌ها تصمیم جالبی گرفته‌اند؛ تصمیمی که شاید در نگاه اول نمایشی و از سر احساسات به نظر برسد اما با آنها که گفت‌وگو کنی، عزم‌شان را می‌شود در این تصمیم به وضوح دید. آنها تصمیم گرفته بودند که وسایل‌شان را جمع کنند و به سمت فرودگاه مهرآباد بروند تا از آنجا درخواست کنند که داوطلبانه به کشورهای منطقه اعزام شده و در حد توان خودشان با فدا کردن جان، انتقام‌گیرنده خون سردار باشند. در همان روزها هم بچه‌های اهل قلم شریف در نشریات دانشگاه، از میدان انقلاب و حیات و صدف تا کاکتوس و رویان و ثمین و ریحانه و الف‌ها و سایر نشریات مشغول کار شدند و ویژه‌نامه مشترکی را منتشر می‌کنند تا در حد توان به بررسی ابعاد این شخصیت ارزشمند بپردازند.

وحدت کم‌نظیر

شنبه، ۱۴ دی ۹۸ با بقیه روزها متفاوت است؛ اولین روز کاری بدون حاج قاسم و یکی از غم‌بارترین روزهای دانشگاه. کلاس‌ها مثل همیشه نیست. استادها و دانشجوها حال خوشی ندارند. رنگ مشترک در، دیوار و لباس خانواده شریف مشکی شده و همه آماده می‌شوند تا بعد از نماز ظهر و عصر به دعوت بسیج دانشجویی از مسجد دانشگاه تا مقابل دانشکده کامپوتر عزاداری کنند و در اجتماع خود کمی این داغ را التیام ببخشند و پاسخ این اقدام تروریستی را مطالبه کنند.

مسجد شلوغ تر از همیشه شده و اغراق نیست اگر بگوییم به سختی جا برای نماز خواندن پیدا می‌شود. نماز که تمام می‌شود، حاج‌آقای طباطبایی، مسئول نهاد پیام تسلیت رهبری را خوانده و جمعیت راه‌پیمایی خود را با خواندن دعای وحدت آغاز می‌کند.

بچه‌ها دم گرفته‌اند:

امروز ایران صحنه قیام است

کار تمام دشمنان تمام است

می‌گیریم آمریکا انتقام او را

سردار وحیدی، فرمانده سابق نیروی قدس شاید تنها کسی باشد که جایگاه حاج قاسم را درک کرده و می‌تواند ابعاد منطقه‌ای و شخصیتی او را برای بچه‌ها تشریح کند. بعد از صحبت او، حاج محمد رستمی شروع به مداحی می‌کند، صدای بچه‌ها بلند و ذکر مشترک‌شان “هیهات من الذله” شده که در حین سوزاندن پرچم آمریکا شنیده می‌شود. مراسم با قرائت بیانیه بسیج دانشجویی تمام و کم‌کم در ذهن‌ها یک مسئله به جریان می‌افتد.


دعوتی که پذیرفته شد

دوشنبه تشییع پیکر حاج قاسم، ابومهدی و همراهان در تهران است و احتمالا پیکر مطهرشان از مقابل دانشگاه تشییع خواهد شد. سال ۹۶ در شریف از سردار دعوت کردیم تا به دانشگاه بیاید و حالا او در سال ۹۹ دعوت ما را پذیرفته و قرار است برای چند دقیقه مهمان ما باشد و چند ساعتی هم دانشجوها میزبان دوست‌داران و تشییع کنندگان او باشند و نمی‌شود به راحتی از کنار آن گذشت.

ستادی از بچه‌های دانشگاه تشکیل و هر کس به کاری مشغول می‌شود. عده‌ای به پذیرایی تشییع کنندگان فکر می‌کنند و یک شب تا صبح مشغول پخت شله‌زرد و بسته‌بندی آن. جمعی آب معدنی تهیه کرده‌اند و شروع به تخلیه آن در کنار سردر دانشگاه می‌کنند تا بین مردمی که احتمالا از شدت ازدحام جمعیت و تابش آفتاب تشنه هستند توزیع کنند. مسجد هم شاید محل خوبی برای اسکان کسانی باشد که از دور و نزدیک برای بدرقه سردار آمده‌اند و می‌خواهند شب قبل را در جایی اطراق کرده و تعدادی از بچه‌ها آنجا را برای شب قبل از تشییع آماده می‌کنند.

پویشی هم چند روزی‌ست بین بچه‌های دانشگاه با عنوان «نقش» (نیروی قدس شریف) راه افتاده و از داوطلبان پیوستن به نیروی قدس ثبت نام می‌کند؛ بچه‌های این پویش تراکت‌هایی را تهیه و میز معرفی و ثبت‌نام را برای حضور بین جمعیت برپا می‌کنند‌. رفقایی که چند شبی‌ست در مهرآباد تحصن کرده‌اند هم ۴۰ هزار تراکت چاپ کرده‌اند تا این کارشان را در سطح مردم گسترش دهند و هرکس خواست به آنها بپیوندند. جمعی هم مشغول طراحی پوستر و پرچم و طرح گرافیکی برای چاپ و توزیع بین مردم هستند و پرچم‌های قرمزی را چاپ می‌کنند که نشانه انتقام است؛ انتقامی که حالا تک‌صدایی است که از مردم داغدار ایران شنیده می‌شود.

از انقلاب تا آزادی

مراسم تشییع در حال برگزاری است، خیابان‌ها مملو از جمعیت شده و بچه‌ها هم در ستاد دانشجویی دانشگاه شریف سخت مشغول کار هستند. نماز اقامه و پیکرهای مطهر کم‌کم بین جمعیت روان می‌شود. ساعت حوالی ۲ بعدازظهر را نشان می‌دهد که شهدا مقابل سردر دانشگاه می‌رسند.

می‌بینی؟ همان دانشجوهایی که چند شبی‌ست خواب به چشم‌شان نیامده، ایستاده‌اند و اشک می‌ریزند. ایستاده‌اند و قهرمان خود را بدرقه می‌کنند. ایستاده‌اند و عهد می‌بندند که راه او تا آنجا که بتوانند ادامه دهند.

سردار از ما عبور و به سمت آزادی حرکت می‌کند، به سمت آزادی از دنیایی که گرفتار من و امثال من شده بود، آزادی از سختی‌هایی که در دوران پرفرازونشیب عمر ارزشمندش متحمل شده بود. می‌رود و ما می‌مانیم و دیوارهای آجری شریف و زندگی جریان‌یافته در آن که از آن روز باید رنگ و بوی راه و مرام او را بگیرد.


سید محمدامین سپیده‌دم

حاج قاسمروزنامه شریفدانشگاه شریفدانشجوخاطره
آخرین متن و حواشی دانشگاه صنعتی شریف از بزرگترین رسانه دانشگاهی کشور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید