غذای دانشگاه که تکلیفش مشخص است، تازه الآن که خیلی خوب شده و برنجش ایرانیست و کبابش کاربرد تسمه ندارد، باز دانشجو هفتهای یکبار حداقل باید با یک غذای خانگیتر و سالمتر معدهاش را آشنا کند تا امعاء و احشاء نفسی به راحتی بکشند. حالا آن موقعها که برنج از فرط شفتگی به آش و سوپ تنه میزد و کوتاهشدن چمنهای دانشگاه با قرار گرفتن قرمهسبزی در برنامه غذایی سلف ارتباط و همبستگی علّی داشت که دیگر بماند.
به خاطر همینها بوده و هست که کلبه خوراک علیآقا و دیزیسرای ناصرخان طرشت کمی که نه، خیلی بیش از یک ساندویچی و رستوران معمولی برای دانشجوهای شریف جایگاه دارند، تازه پنج درصدی که ساندویجهای علیآقا تخفیف دانشجویی میخورد و بهداد و نیمایی که در منوی ساندویچی خودش کلی خاطره و حرف دارد و ماست رایگان غذاهای ناصرخان برای دانشجوها هم مزید بر علت است که مزه غذای اینجاها بعد از فارغالتحصیلی هم زیر زبان بماند و از آن سر شهر شریفیها بکوبند بیایند طرشت که بروند دیزی ناصرخان بخورند یا ساندویچ علیآقا برایشان کرورکرور خاطره زنده کند. البته دانشجوهای نیمه دوم دهه ۹۰ به بعد اینها را خیلی شاید نفهمند که همهاش اسنپفود دمدستشان بوده و شریفپلاس پاتوق روزهای گرسنگیشان.
ناصرخان دیروز از بین ما رفت، در حالی که خیلیهایمان منتظر بودیم شر کرونا از سرمان کم شود و دوباره برویم قرمه سفارش دهیم و ناصرخان بگوید «تا دیزی هست، قرمه برای چی؟»، دوباره دونفری برای تهبندی برویم طرشت و یکی دیزی سفارش بدهیم و ناصرخان عتابمان کند که «دوتا یکی میخوریم نداریم»، دوباره کولهبرپشت برویم مغازه و به دخل بگوید «ماست دانشجویی براشون بزن»، دوباره ما ژیگولها برویم و پشت میز بنشینیم و بیاید برایمان از محسنات دیزی بگوید و اصلا دیزی خوردن یادمان بدهد، دوباره برویم و زل بزنیم توی عکسهای دورتادور مغازه و ناصرخان از رفاقتش با ناصر ملکمطیعی بگوید، همان ناصر ملکمطیعی که بنر تسلیتش را ناصرخان بزرگ چاپ کرد و زد سردر مغازهاش.
ناصرخان در سالهایی که طرشت دارد با تاریخش خداحافظی میکند و شریف بدش نمیآید «طرشتولی» را ورد زبانها کند، از معدود نمادهای اصیل و سنتی باقیمانده از محلهای بود که روزگار مهد علم و تکنولوژی ایران را آخر پیری در دامنش گذاشته بود. ناصرخان از نسل همان کاسبهای مردمداری بود که الآن باید کلی بگردی تا در این شهر فرنگ پیدایشان کنی، همان کاسبهایی که حبیب خدا هستند. ناصرخان مرامش هم مثل کلاهش به لوطیهای «شب دهم» رفته بود و رفتنش هم مثل شب دهم تلخ و سنگین.