سلام.شما منو نمیشناسید.مگر به واسطه همین مطالبی که سه ماهه توی ویرگول نوشته،و منتشر می کنم...
نوشته هایی که حالا دیگه یه بخش و یه جزء، از زندگیم شده..
یه بخشِ به یادماندنی ...
یه جزءِ جذاب....
اما به راستی من کیَم؟
البته دلم می خواد یه برداشتِ با اجازه، و شایَدَم بی اجازه، از متن معرفیِ یه فرد معروفِ دنیای ویرگول داشته باشم، و اینجا بنویسم:
من کسی نیستم....
خدا رو چه دیدی؟ شاید لایک های متن ماهم،سر به فلک کشید!!
ولی نه..فعلا هدفم یه چیز دیگه ست،وقت شمردن ❤ ها رو هم ندارم..
(حالا از خدامه ها...الکی مثلا من چشم و دل سیرم...?).
الان فقط می خوام دلیل اینکه نمیخوام حال خوبموتقسیم کنم رو، براتون بگم... بگم چی شده، که منِ عاطفی،که با دیدن کوچکترین ناراحتی دیگران،اشکش سرازیر میشه،خسیس،میشه در:
بذلِ« حس خوب»...
دوشنبه،14بهمن 98...ویه دوشنبهٔ صحنهٔ دیگه
من..و حدود صد نفراز علاقه مندان اجرا و سخنرانی...
علاقه مندان یکی یکی رفتن و اجرای چهاردقیقه ای خودشونو انجام دادن..
اما...
یه نفرشون اومد..و اجرا کرد..و خوبم اجرا کرد....
منم به عنوان داور..دستِِ اتفاق های خوبو نگرفتم..و گذاشتم که بیفتن...
بله..اونو به عنوان نفر برتر انتخاب کردم..چون خیلی پیشرفت کرده بود..واقعا درس ها و حرفهای مارو مو به مو عملی کرده بود..
وقت اعلام نتایج وقتی اومد و جایزه شو از ما گرفت..دوباره میکروفونو دستش گرفت..و از یه آرزوی بیست و چندساله،پرده برداشت:
«از کوچیکی آرزو داشتم،برنده بشم..اونم توی سخنرانی..اونقدری که لحظه به لحظهٔ جایزه گرفتنم یه فیلم شد توی ذهنم..فیلمی که شاید هزاربار،
وتنها توسط خودم،دیده شد.الان اون اتفاقه افتاد..فقط یه جای این فیلم هنوز کمه...!
توی تصورم،من باید لحظه گرفتن جایزه،عرق پیشونیمو پاک کنم! اجازه میدید؟»...
همه خندیدن و گفتن..بله..
و دوباره برگشت،اسمشو خوندن،اومد روی استیج، و در حال گرفتن هدیه،عرق پیشونیشو پاک کرد...
به همین سادگی..
بعدشم ازمن که مثلا، کمک کرده بودم به آرزوش، یعنی برنده شدن در سخنرانی، برسه، تشکر کرد...
و من در حالی که تو آسمون، میون ابرها بودم،چند جمله گفتم:
در زندگی، خیلی وقت ها، ما با انتخاب هامون قضاوت میشیم..خوشحالم که این صحنه رو انتخاب کردید..
و باااااید جای یک معلم باشید،تا حس الان منو..به خوبی درک کنید..
معلمی که نتیجه زحمتهاش به ثمر نشسته..حالا من باید ازشما تشکر کنم، که این حس و حال خوبو، به من هدیه کردید...
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
.............
حالا به من حق می دید،که ناب ترین حس وحال دنیارو با کسی تقسیم نکنم؟
....
شاد باشید..