سلام...این چندجلسه گذشتهٔ،دوشنبه های صحنه، برای هنرجوها،متن می نویسم می برم،که برای هفته بعد،بشه موضوع اجراشون..
اول بگم،دوشنبه های صحنه،یه اتفاق خوبه، برای ظهوراستعدادهای نهفته در زمینه اجرا و گویندگی،..باید باشید و ببینید چه کسانی اونجا میان.چقدر علاقه مندن،و چه رشد خوبی هم دارن..
تازه، دعوا هم میش?..
دعوا که چه عرض کنم..تذکر همراه با لبخند. اینم که دعوا نیست..هست؟
ولی باورکنید،خیلی با اشتیاق میان..با عشق..با دل..
از لحظه های قبل از شروع رسمی برنامه، تا نیم ساعت بعداز تموم شدن به قول صدا بردارا، یه تِک اونجا هستن..
تازه بعدشم با زور مسئول سالن میرن. یه مرتبه چراغارو خاموش کرد که یعنی: دیگه برید خونه هاتون...
چندتا نوجوان هستن،که فوق العاده ن.یکیشون اسمش خاطره ست..شاید ۱۲ساله..با یه لبخندزیبا..خودم کشفش کردم..باور کنید..
اولین بار که اسمشو خوندن، اومدروی استیج..ایستاد یه نگاه کردبه همه..و لبخند زد...
بله.. لبخند کارِ خـودشو کرد؛ دیگرانو نمیدونم..ولی منو برد توی یه خلسهٔ ناب...
و همینجور که در حالت بی وزنی بودم،گفتم:
خودشه...این مجری میشه...
به جرأت می تونم بگم،لبخندش،حرکات موزون و متناسب دستاش،چرخش سر و نیم تنه ش به سمت مخاطبان؛بی نظیره..
آموزش،خاصی هم ندیده ها..ولی عالیه..
به سه نفر قول دادم،تا اونجایی که بتونم..کمکش کنم:
خدا،خودش،خودم.
خاطره درآینده،مجریِِ توانمندی خواهدشد...
الهی به امید تو...