سلام.هرچی به دورو برم نگاه می کنم،می بینم آدمها،خیلی تنها تر از قبل شدن..
شاید یه جاهایی پرجمعیت ترهم شده باشن، ولی تنها ترن..
به نظرم،وقتی آماریک سالِ میلادی،دومین درد مشترک بسیاری از مردم دنیا رو «تنهایی» اعلام می کنه،زنگ خطر به صدا دراومده...
البته یه چیز بگم،من تقریبا هیچ کجای زندگی خودم،تنها نبوده ام..
همیشه یه همراهِ مخلص و بی منت همراهم بوده..
خدا که از ابتدا تا همین الان که دارم می نویسم،مادرِ جان،پدرِ عزیزم،همسرِفداکار،
خدارو شکر...هزاربار...
اما عمیاقاًً نگران اونهایی هستم که لحظه های بی تکرار عمرشون،با غم تنهایی و آثارش می گذره...
دلیل تنها شدن تک تک آدمها،رو نمیشه فهمید..شدنی نیست..
ولی هرکدوم به سبک خودشون تنها میشن..
ای کاش میشد براشون کاری کرد..
راستی دیدم بعضی هارو،خیلی راغب نیستن از پیله شون،پیله تنهاییشونو میگم،بیرون بیان..
انگار دیگه یه جورایی،بخشی از وجودشون شده..
اینم بگما،جنس خیلی از ارتباط ها،خودش تنهایی میاره..
داشتم فکرمیکردم،آدمها این روزا بزرگتر شدن..
فهمیده تر شدن ، میدونید؟
بزرگترکه میگم،منظورم اینه که بیشتراوقات، دیگه خیلی تو قالب نمیگنجن..قالبی به نام:
قانون، تعهد، چهارچوب، وفاداری، سر حرف موندن..
سخته، شایدم صرف نمیکنه:
در هرشرایطی پای حرف دل و منطق بایستن..
میزنن و میرن!! اونقدر سریع که دیگه صدای بنده خدای خسته و زخمی رو نمیشنوَن که داره واگویه می کنه:
زدی و رفتی؟!
.................
چرا تنهایی بلای قرن ماشده؟
می بینیش:تو خانواده ست..اما تنهاست
پیش دوستاشه،ولی تنهاست..
نتیجه هم که معلومه:
وقتی اونجایی که هستی، نیستی،تنها هستی......
دلم میخواد،حتی یک نفر که اگر بیشترم شد،خداراشکر،
با خوندن این پُست..
برای خودش و دیگران تکرار کنه:
عمر به سرعت درحال گذره...دیگه هم نقطه سر خطّی در کار نیست...
ما هم لحظه به لحظه، به وقت موعودکه بانگ «الرحیل»،به صدا در بیاد نزدیک میشیم...
پس خوب بگذرونیم..این:
از طلا با ارزشتر هارو...
ناب ها رو....
بی تکرار ها رو...
خوب برای خودمون...خوب با دیگران...
شاد باشیم و در شادی دیگران سهمی داشته باشیم..حتی اگه به اندازه یک جملهٔ کوتاه باشه...
نگذاریم کسی با خوش فکر کنه:
هیچ یاری به کم آزاری تنهایی،نیست
و سهم من برای شما...به خصوص اونایی که تنها هستن،اینه: