ویرگول
ورودثبت نام
لیدرِ کلمات
لیدرِ کلمات
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

ماجرای ردپاها

دیوانه شو :)
دیوانه شو :)


حق با تو بود فلانی. اما این مساله از کجا شروع شد؟ امروز فکرکردم و پوآرو‌-وار، به دنبال ردّ پاهایم گشتم، و به سرنخ‌های جالبی رسیدم.

فلانی، سال‌های پیش، که از قضا سال‌های دوری هم نیست، من آدمی بودم که همیشه در آینده زندگی می‌کرد. از مثال بگذریم که این جعبه‌ی پر از رؤیاهای کوچک و بزرگ، تمامی ندارد.

نمی‌توانستم در حال زندگی کنم. همیشه در آینده بودم... اشتباهم همین بود فلانی!

باز هم گذشت. مثل یک قناری که - به هر دلیلی - توی لَک رفته، و پرهایش شروع به ریختن می‌کند، رویاهایم شروع به ریختن کردند. بعضی از پرهایم را خودم کَندم، برخی‌اش را هم زحمت کشیدند و کندند! که البته زحمت خاصی هم نداشت. در اغلب این روياها، پرهای همه‌مان را کندند.

این شد که من در خود فرو رفتم. آنقدر عمیق که دیگر تصویری از رؤیا در آینه‌ی تخیلم دیده نمی‌شد.

مرغِ این مساله‌ی بی‌رویایی ظاهرن فقط یک پا داشت. آن یک پایش را هم از کفش من بیرون نکشید و با من، هم‌قدم شد در تمامی پیاده‌روهای این شهر خالی.

احتمالن توانستی حدس بزنی. من از اینجا بود که در گذشته گیر کردم. میدانی، خاطرات را که با این روزها مقایسه می‌کنم - حتی روزهای تلخی که گذراندم - در مقابل این روزها لُنگ می‌اندازند. حتی فکرش را هم نمیکردم که روزی، دلم برای روزهایی تنگ شود که فکرمی‌کردم فقط باید بگذرانم‌شان تا به روزهای بهتر برسم! اما روز بهتری وجود نداشت. روزهای بهتر را گذرانده‌ایم رفیق‌فلانی! دست‌کم در این وضعیت که هر چه پیش می‌رویم، بیشتر مثل آن حیوان چهارپا در گِل گیر می‌کنیم ‌(دور از جونت). فلانی، من شاید گناه‌کار باشم که در زمان حال زندگی نکردم، رؤیایی ندارم و همیشه درگیر گذشته بودم. اما من تنها مقصر این ماجرا نبودم!

به دنبال مقصر نیستم. فلانی‌جان، رویاهایم را در اعماق سیاه‌چاله‌هایشان، ابتدا شکنجه و سپس کشتند. گذشته هم، با سنگین‌ترین خودروی ممکن از روی من رد شد. من ماندم و مغزی جامانده.

اما مساله همین است. نوشتن از امید... اما نه امید کاذب، امید به هر چیزی که میتوان به آن چنگ زد.

به ما که کسی یاد نداد که چگونه از حال لذت ببریم، و رویاها را هم توأمان ببافیم، و در گذشته هم گیر نکنیم و تنها از آن عبرت بگیریم. از صمیم قلب امیدوارم برای نسل‌های بعد که این مساله را بیاموزند. و ما، این "ما"ی لجوج، که در گذشته یا آینده به سر می‌بریم، شاید در این اوضاع نابسامانِ بی‌ثبات، بتوانیم در حال و در لحظه زندگی‌کردن را بهتر بیاموزیم! بالاجبار و ناگزیر، اما شفابخش و نجات‌دهنده.

ردپاسازمان برنامه و بودجهگذشتهزندگی در حالامید
تورلیدر (راهنمای گردشگری) + ویراستار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید