هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم! حتی توی رؤیا! احتمالن کسایی که من رو میشناسن هم نمیتونستن این روزهام رو تصور کنن. حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم که وضعیتم برسه به وضعیت مینا توی فیلم #کنعان ، اونجایی که گفت:
«بذار بهت بگم. من صبح که پا میشم، دلم میخواد کسی باهام حرف نزنه. میخوام از خونه که میرم بیرون، کسی منتظرم نباشه که برگردم. دل کسی واسم تنگ نشه. کسی منو نخواد. میخوام تنها باشم...»
اجباری یا اختیاری، و حتی خوب یا بدش رو نمیدونم، فعلن اینطوری قفل شدم. و خب، دارم ازش لذت میبرم!
شاید این جایگاه، همون رهاییای نباشه که همیشه ازش حرف میزدم، ولی احتمالن همون "رهایی از قید تعلق"یه که #رومن_گاری عزیز توی اثر تکرارنشدنی #خداحافظ_گاری_کوپر بهش اشاره میکنه. چو تخته پاره بر موج! رها. من.
خدا رو چه دیدی، شایدم آخر قصهمون شد عین آخر همین کتاب. الله اعلم.