شرمین نادری
شرمین نادری
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

روز یازدهم

ایستاده‌ام کنار میدان تجریش، پشت سرم کوه بلند و سفید نشسته و جلوی رویم بازار شلوغ و پر از آدمیزادی است و آدم‌هایی که بی حواس می‌گذرند.

نگاهشان می‌کنم، من را می‌بینند، اما نه قدم سبک می‌کنند که چشم توی چشم بیندازند و نه از جلوی رویم کنار می‌روند که مغازه‌های بازارچه را راحت تماشا کنم.

مادرم به این قدم زدن بی مقصد دور وبرمیدان تجریش می‌گفت تجریش‌تراپی، یادم هست به زور سه‌تایی‌مان را لباس می‌پوشاند و پیاده دور میدان می‌چرخاند و از مغازه¬های زیر بازارچه برایمان شلوار و دمپایی می‌خرید و بعد با کیسه‌های خریدی که توی دستمان گرفته بودیم ما را پیاده تا چهارراه پارک‌وی می‌برد و می‌گفت این جوری خیلی از دردهای آدم درمان می‌شود.

خواهرم عاشق خرید کردن بود و دل‌خوشی از راه رفتن نداشت، همیشه کفش‌هایش ناراحت بودند و کیسه‌اش سنگین، غر می‌زد که چرا سوار اتوبوس نمی‌شویم و وقتی کاسه حلیم سید مهدی را به دستش می‌دادند آرام می‌گرفت.

صدایش توی گوشم است که می‌پرسید چرا این قدر راه می‌رویم، به خودم می‌گویم چرا این قدر راه می‌روم و بعد به خودم می‌گویم تجریش‌تراپی و می‌پیچم سمت بازار و از اولین پیرزنی که نمک می‌فروشد، سه تا بسته می‌خرم و بعد بی هیچ حرفی بسته‌ها را به دست زن‌هایی می‌دهم که دستشان همین طور دراز مانده، برای گرفتن کیسه‌های نمک نذری.

آن وقت می‌روم توی کوچه پس‌کوچه‌های پشت امامزاده و پا جای قدم‌های مادرم می‌گذارم، کوچه زغالی را رد می‌کنم و می‌افتم توی خیابان شریعتی و مثل کسی که چیزی یا کسی را گم‌کرده، حیران خیابان را به سمت جنوب می‌روم.

آدم‌ها از روبرویم می‌آیند، نگاه می‌کنند توی چشمم و رد می‌شوند، به بعضی‌هایشان لبخند می‌زنم و بعضی‌هایشان را با حیرانی خاص خودم نگاه می‌کنم و همین طور سربِ هوا، این قدر پیاده می‌روم تا برسم به قلهک، درست عین همان وقت هایی که از تجریش می‌رفتیم سمت خانه خاله و مادر توی گوشمان اسم روستاهای قدیمی شهر، مدرسه‌ها و سفارت‌ها و پل‌ها و کوچه‌های شمیران را می‌گفت و نمی‌دانست که بعد از رفتنش، هر دردی بیفتد به جانمان، فقط همین تجریش‌تراپی است که چاره‌مان می‌کند.


چاپ شده در ستون پای بی قرار در روزنامه اعتماد
بازار تجریش
در این صفحه خیلی خیلی مجازی ،فقط قصه می نویسم ، تو بگو از هزار سال پیش تا امروز، اصلا سال هاست قصه هایم را مثل مرواری های دوخته شده به دامنی بلند پشت سرم می کشم، دوست داشتی بخوان ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید