ماه اردیبهشت :
میگویند فخری خانم عطسهای کرد و چشمش را باز کرد و دید بچه گربه خوشگلی دارد از سینهاش شیر میخورد، جیغ زد و دوباره از حال رفت و بعد هم وقتی لابد به ضرب و زور باز بیدارشد، محمد خان را دید که جوشانده سنبل طیب را قورت قورت سر میکشد و تن سرخ مخملگون از زیر پیراهن چلوارش پیداست و تازه فهمید که نفرین زن زخم خورده و ضد طلسم سلیم درویش هم زمان اثر کرده و تک پسرش هم زنده است و هم عاشق شربت گل انار و سنبل طیب شده است، مثل همه گربه سانان.
فردا روز اما همه اهالی بازار از علاقه جدید خانمِ شازده حیرت زده شدند؛ مُهر سرجایش اما سنبل طیب هندی و گل انار هفت روز چیده و شیر گاو و گوشت خرگوش و جوجه مرغ سر نبریده بود که فصل به فصل به خانه شازده میبردند و پر و پوست و آشغال گوشت بود که از در پشتی مسافر خانه میآوردند و جلوی گربههای شهر میریختند. به قول عمه مهلقا؛ «همه میگفتند زنک دیوونه شده، هوایی شده که از ترس گم شدن دوباره پسرش پایش را به تخت میبندد» و بی راه هم نبود، که پای جد ما محمد خان تا دهسالگی توی شبهای بیماه به تخت بسته میشد و اتاقش پر بود از پر جوجه خروس و گاهی من باب تفنن پر قناری و مرغ عشق که دو تا زن سیاه و سفید شبهای زمستان را به تمیز کردن و دسته کردنشان میگذراندند و متکا و لحاف میدوختند با مازادشان و بعد هم برای زیاد کردن دخل اهالی خانه میفروختند و خوش بودند. اصلا دیگر فخری خانم کتاب و قلم را کنار گذاشته بود و خشنود از زنده بودن پسر و رفت و آمد گاه بهگاه همسر، گوشه اتاق مینشست و لحاف پر درست میکرد و رویش نقش گربههای گنده و تیزدندان گل دوزی میکرد به رنگ سرخ و زرد و نارنجی و مردم هم کرور کرو ر میخریدند و بار اسب و شترشان میکردند و سوغات میبردند و اسمش را گذاشته بودند لحاف پلنگی که لابد اصلش ساخت دست خاندان ما بود و سالهای سال توی بازارهای کربلا و شام به قیمت نازل موجود بود و کسی هم سعی نمیکرد سر از کار سازندههایش در بیاورد. همین هم بود که محمد خان در دیار غربت بیترس از غریبی و بیخیال مال و منال بالید و صد و یک معلم و مدرس داشت و گل هُم هُم ، اگرهم خواسته بود برایش فراهم بود تا روزی بالاخره پانزده ساله شد و خبر کوری و بعد هم مرگ پدرش را روی تلگرافی خواند و بیحرفی شال و کلاه کرد که برود سراغ ارث و میراث پدری را بگیرد و همان جا بود که مادر و دایهاش رازقی سیاه سوخته، خفتش کردند و نشاندنش گوشه اتاق و راز عجیب و طلسم خانوادگی مان را برایش گفتند....ادامه دارد