
«هر استراتژی قوی محصول، بین بازار، رشد و پلتفرم تعادل ایجاد میکنه. استراتژیهای ضعیف فقط یکی رو انتخاب میکنن.»
مدتی پیش، به عنوان مشاور محصول وارد یک شرکت فینتک در حال رشد شدم. تیم باهوشی بود، پرشور، و سریع کار میکرد—اما یک چیزی درست پیش نمیرفت. آونها ویژگیهای جدید رو با سرعت منتشر میکردن، دائم بهبود میدادن، و نمره NPS هم در حال افزایش بود.
اما نه درآمد رشد میکرد، نه نرخ نگهداری کاربرا.
وقتی استراتژیشون رو روی کاغذ آوردیم، مشکل خیلی واضح شد: آونها فقط به رشد فکر میکردن. خبری از استراتژی بازار یا پلتفرم نبود.
و این فقط مشکل این تیم نیست. اکثر تیمهای محصول، فقط روی یکی از انواع استراتژیها تمرکز میکنند—و همین باعث گیر کردن آونها میشه.
اگر شما مدیر محصول هستید، کارتون در نقطه تلاقی این سه قرار داره:
🧭 استراتژی بازار – کجا رقابت میکنیم؟ مشتری هدف کیه؟
📈 استراتژی رشد – چطور کاربر رو جذب و حفظ میکنیم؟
🔧 استراتژی پلتفرم – چطور مقیاسپذیری و پایداری رو پیش میبریم؟
بیایید هر کدوم رو دقیقتر بررسی کنیم—با مثالهای واقعی.
این نوع استراتژی در استارتاپها و شرکتهایی که وارد بازار جدید میشن رایجتر هستش. سؤالات کلیدی:
🧠 مثال واقعی:
در یک SaaS مالی برای تیمهای حسابداری، استراتژی بازار خیلی شفاف بود: «ما برای CFOهای شرکتهای متوسط طراحی میکنیم که ابزارهای ERP گرون ندارند.» این وضوح کمک کرد تیم محصول متمرکز باقی بمونه.
🔍 چالش:
استراتژی بازار معمولاً فقط در ذهن مدیرعامل هستش یا در یک سند فراموش شده.
💡 نکته:
استراتژی بازار رو عملیاتی کنید. پرسونای کاربر را به داشبورد تبدیل کنید. هر اپیک رو به یک سگمنت مشتری وصل کنید. «چه کسی» رو در تمام تصمیمها لحاظ میکنید!!
بیشتر تیمهای محصول به طور پیشفرض روی این نقطهها تمرکز دارند: جذب، آنبوردینگ و کاهش ریزش کاربر.
📉 مثال واقعی:
در یک بانک دیجیتال، قیف ثبتنام عالی و آنبوردینگ بینقص بود. اما رشد متوقف شده بود. چرا؟ چون ارزش پیشنهادی واضحی نداشتند. تلاش برای بهینه کردن رشد بود، بدون اینکه چیز خاصی برای ارائه کردن داشته باشن.
🔍 چالش:
تلاش برای رشد بدون ارزش واقعی، باعث ریزش بالا و طول عمر پایین کاربر میشود.
رشد تنها زمانی باید شروع بشه که محصول شما به Product/Market Fit رسیده باشه، در غیر این صورت رشد شما فقط حالت سرطانی داره و به زودی محصول شما یا بیزنس شما رو میکشه!
💡 نکته:
همیشه بپرسید: آیا کاربری که جذب کردیم، واقعاً عاشق محصول ماست یا فقط روی دکمه CTA کلیک کرده؟
این استراتژی خیلی وقتها نادیده گرفته میشه، اما اگر رهاش کنیم، خیلی خطرناک هستش.
این استراتژی درباره ابزارهای داخلی، تجربه توسعهدهنده، مقیاسپذیری و کیفیت کد هستش.
⚙️ مثال واقعی:
در یک پروژه فینتک، هر فیچر جدید هفته تأخیر میخورد. چرا؟ هر فیچر باید در ۴ کدبیس مختلف آپدیت میشد و داشبوردها دستی تغییر میکردند. تیم هیچ سرمایهگذاری روی پلتفرم نکرده بود.
🔍 چالش:
بدهی فنی، تا وقتی منفجر نشه و شما رو دچار ورشکستگی فنی نکنه ( که نیاز به Refactor بشه ) اکثرا دیده نمیشه. اما بهشدت سرعت راوکاهش میده.
💡 نکته:
برای هر تیم محصول یک OKR مخصوص پلتفرم داشته باشید. زمان تحویل، تجربه دولوپرها، و کیفیت زیرساخت رو هم اندازه کنید.
واقعیت اینه: ایجاد تعادل بین این سه استراتژی واقعاً کار سختیه. مخصوصاً وقتی منابع و تیم محدود باشه.
نتیجه عدم تعادل:
یک تمرین ساده:
در مراحل اولیه - تمرکز روی بازار طبیعی هستش.
در مقیاسپذیری - پلتفرم مهمتر میشه.
در بعد از PMF - رشد باید محور اصلی باشه.
استراتژی محصول مثل سهپایه هستش. اگر یک پایه رو برداریم، کل سیستم فرو میریزه.
اگر حس میکنید گیر افتادید یا پیشرفت نمیکنید، بپرسید:
«کدوم بخش از استراتژیمون رو داریم نادیده میگیریم؟»
ما مدیران محصول فقط فیچر نمیسازیم—ما تعادل میسازیم.
💬 دوست دارم نظر شما را هم بشنوم:
فکر میکنید تیم محصول شما در کدام نوع استراتژی کمتر سرمایهگذاری کرده؟ بازار، رشد یا پلتفرم؟