بارها با این سوال مواجه شدیم که چه شد اصلا مدیریت محصول به وجود آمد؟ از کجا شروع شد؟ جواب دادن به این سوال شاید، چند زاویه دید داشته باشد و این نوشته سعی دارد از دید تاریخی به موضوع نگاه کند و روند به وجود آمدن این شغل را بررسی نماید. (زوایای دیگر آن میتواند این باشد که، تفاوتش با شغلهای نزدیک به خودش چیست؟ مثل مدیریت پروژه [Project Manager] و یا صاحب محصول [Product Owner] و یا این که باید چه مسیری طی شود تا فرد مدیر محصول شود؟ - اینها سوالاتیست که در این نوشته به آنها نمیپردازم و در آینده مطالبی جدا برای آنها قرار میدهم).
نوشته زیر از مجموع منابع و تجربههای مختلف تشکیل شده. امیدوارم که استفاده کنید.
تلاش میکنم باهم درباره تاریخچه مدیریت محصول صحبت کنیم، با این که نگاشت دقیق به وجود آمدن آن ممکن نیست، اما سعی خودمان را میکنیم و توجه شما را به نقاط کلیدی که در ساخت این شغل بود، جلب میکنم.
در سال ۱۹۳۱ نیل مکلروی که در شرکت Procter & Gamble کار میکرد، یک یاداشتی به نام "Brand Man" نوشت تا بتواند به وسیله آن نیروهایی خاص را به تیمش اضافه کند.(یک جورایی شرح شغل بود)، اما جالبی این نوشته این بود که تبدیل به سنگ بنایی برای مدیریت محصول شد.
صاحب برند (Brand Man) بخشی از تیم مارکتینگ بود و تمام مسئولیت مدیریت یک برند بر عهده او بود. از جمله وظایف زیاد او مانیتور کردنِ فروش، بازاریابی و ساخت کمپینهای تبلیغاتی بود، اما نکته اصلی و جالب این نوشته این بود که در آن ذکر شده بود که این فرد باید تمام اینکارها را به شخصه و از نزدیک به واسطه تستهای میدانی تجربه کند (تا با مشتریان خود بیشتر آشنا شود) و این روزها شناسایی مخاطب یکی از بخشهای مهم کار یک مدیر محصول است.
در سالهایی حوالی ۱۹۳۳ بیل هیولِت و دیوید پَکِرد در دانشگاه استندفورد با هم دیگر آشنا شدند و یکی از افراد تاثیرگذار در زندگی آنها نیل مکلروی بود! این دو باهم شرکت Hewlett & Packard را در سال ۱۹۳۹ افتتاح کردند (شرکتی که ما آن را با نام مختصر HP میشناسیم)
یکی از استراتژیهای کلیدی شرکت HP این بود که تصمیمگیری را تا جایی که میتوانند به مشتریانشان نزدیک کنند. با اینکار بسیار بهتر میتوانستند مشکلات و نیازهای مشتریانشان را شناسایی کنند.
زمان تاریخی بعدی ما بعد از جنگ جهانی دوم است، زمانی که "Just in time manufacturing" در ژاپن تبدیل به یک روش درست مدیریت شده بود و تمرکز بسیار شدیدی بر روی کم کردن ضایعات در زنجیره تولید بود. اما مهم تر از آن دو قانون اصلی بود:
در همین زمانها بود که در اصل مدیران محصول بخشی از تیم بازاریابی بودند و بر ۴P مارکتینگ تمرکز میکردند. تلاش میکردند که محصول درست "Product"، در مکانی درست "Place"، با قیمتی مناسب "Price" را به گوش مخاطبانشان برسانند. "Promotion" (که تلاش برای نمایش ارزش محصولاتشان بود)، اما مشکل اصلی اینجا بود که اکثر محصولات زنجیره تولید طولانی داشتند، بنابر این تمرکز بسیار کمتر بر روی محصول مناسب بود و بیشتر بر ۳P دیگر تمرکز میشد که این نقش را ما امروزه به عنوان مدیر برند (Brand Manager) میشناسیم.
اما با به وجود آمدن تکنولوژیهای جدید و ساخت صنایع قولآسا، فقط تمرکز کردن بر روی Price،Place و Promotion دیگر کافی نبود و نیاز بود تا محصولاتی ساخته شوند که بر نیازهای مشتریان تمرکز میکنند. کم کم پروژهها به سمت استفاده از متدولوژیهایی مثل Agile رفتند تا بتواننذ این میزان از تغییرات زیاد در نیازمندیها را کنترل کنند، بنابر این تیمهای ساخت محصول باهم بیشتر هماهنگ شدند و به تیمهای مختلفی تقسیم شدند و نیاز برای حضور مدیران محصول پر رنگتر شد، تا بتوانند بشتر بر روی نیازهای ذینفعان تمرکز کنند و آنها را تبدیل به این کنند که محصولات باید چکار کنند.
بسته به شرکت و اندازه آن ۳P دیگر میتواند جزئی از شرح وظایف مدیر محصول باشد و یا با تیم مارکتینگ مشترک باشد.
این بود خلاصهای از تاریخچه به وجود آمدن، شغل مدیر محصول، امیدواریم که این مطلب برای شما جذاب بوده باشد.اگر موردی درباره این نوشته داشتید خوشحال میشوم که آن را با من در میان بگذارید