
"ما اسلاید استراتژی بیشتری نمیخوایم، ما باید استراتژی رو زندگی کنیم."
یادمه این جمله رو تو یکی از جلسههای کراسفانکشنال گفتم، جایی که هر تیم انگار توی یک فضای جدایی بود برای خودش. اگه تو هم یه PM هستی که بین چند تیم مختلف کار میکنی، احتمالاً این درد رو با گوشت و پوستت حس کردی.
توی این پست، نمیخوام فقط با واژههای شیک بازی کنم؛ میخوام واقعی، بیپرده و کاربردی دربارهی همراستا کردن استراتژی بین تیمها حرف بزنم—از مارکتینگ گرفته تا فروش، فنی و عملیات.
برات یه کیس استادی واقعی دارم: چی کار کردیم، چی جواب نداد، و چطور بالاخره همه رو سوار یه قایق کردیم که با هم پارو بزنن.
شرکتمون تازه ویژن سهسالۀ جدیدش رو رونمایی کرده بود—یه حرکت جسورانه به سمت یه سگمنت جدید با تمرکز سنگین روی AI. توی جلسهی All Hands همه سر تکون دادن. چشمگیر بود. الهامبخش. استراتژیک.
ولی تا رسیدیم به برنامهریزی فصلی، ترکها نمایان شدن:
مشکل از خود استراتژی نبود، مشکل از نبود همراستایی با استراتژی بود.
قبل از اینکه چیزی رو همراستا کنیم، باید ببینیم دقیقاً کجا ناهماهنگی وجود داره.
من یه چیزی راه انداختم به اسم "ممیزی ردیابی استراتژی" (Strategy Traceability Audit) — یه تمرین سریع بین تیمها برای اینکه بفهمم:
نتایج؟ واقعاً چشمگیر بود.
هر تیم یه تفسیر متفاوت از استراتژی داشت.
هیچکدوم بهدرستی نمیدونستن چطور کاراشون به ویژن شرکت وصل میشه.
بعضی هدف داشتن، ولی اون اهداف از دل استراتژی درنیومده بودن—از پارسال باقی مونده بودن!
فقط همین مرحله کلی از تنشها رو خنثی کرد. مشکل از بدجنسی نبود—از ابهام و نبودِ زمینه بود.
ما توی محصول یه جای خاص ایستادیم: وسط تکنولوژی، بیزنس و نیاز کاربر. و این باعث میشه جایگاه منحصربهفردی برای "ترجمهی استراتژی" داشته باشیم.
با لیدرها نشستم و یه "روایت استراتژیک" درست کردیم—نه یه پاورپوینت، بلکه یه داستان زنده که جواب این سوالا رو میداد:
بعد این روایت رو برای هر تیم بومیسازی کردم:
خیلی وقتا PMها سعی میکنن نقشه راه رو بفروشن. من این بازی رو برعکس کردم: یه سری ورکشاپ همساخت نقشه راه با هر تیم برگزار کردم.
چیزی که باعث شد جواب بده این بود:
نتیجه؟ تیمها چون در اتاق بودن، در تصمیمگیری هم شریک شدن. و از همه مهمتر، "چرا" پشت هر اقدام رو دیدن.
اکثر شرکتا یه ریتم اجایل دارن—اسپرینت، ریویو، رترو. ولی ریتم استراتژیک ندارن.
من یه جلسه فصلی "بازبینی همراستایی استراتژیک" راه انداختم با این دستور جلسه:
این جلسه باعث شد تیمها و لیدرها اجازه پیدا کنن خودشون رو بازتنظیم کنن. بگن: "این کاری که شروع کردیم؟ دیگه به درد استراتژی نمیخوره."
✔️ تیمها شروع کردن به استفاده از یه زبان مشترک تو برنامهریزی OKR
✔️ استراتژی از یه چیز مبهم تبدیل شد به یه مرجع روزمره
✔️ وابستگیها به جای مانع، شدن نقطهی همکاری
✔️ لیدرها به جای کشیدن به جهات مختلف، همه یه جهت میرفتن
⛔ ولی هنوز هم سخت بود:
همراستایی یه اتفاق نیست، یه مذاکره دائمیه بین چیزی که میخوایم و چیزی که داریم—بین آیندهی مطلوب و واقعیت امروز.
ما PMها فقط فیچر تحویل نمیدیم. ما شتاب خلق میکنیم. و این یعنی ارکستر رو هماهنگ نگهداشتن، حتی اگه هر کسی ساز خودش رو داره.
پس پیشنهاد من؟ منتظر همراستایی نمون—بسازش.