ویرگول
ورودثبت نام
شروین مشایخ
شروین مشایخمن شروین مشایخ هستم، مشاور استراتژی محصول. دوست دارم بخشی از دنیای خودم رو با شما به اشتراک بگذارم.
شروین مشایخ
شروین مشایخ
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

هم‌راستایی استراتژی بین دپارتمان‌ها – هنر هماهنگ‌کردن آدم‌ها با نقشه‌ای یکسان

"ما اسلاید استراتژی بیشتری نمی‌خوایم، ما باید استراتژی رو زندگی کنیم."

یادمه این جمله رو تو یکی از جلسه‌های کراس‌فانکشنال گفتم، جایی که هر تیم انگار توی یک فضای جدایی بود برای خودش. اگه تو هم یه PM هستی که بین چند تیم مختلف کار می‌کنی، احتمالاً این درد رو با گوشت و پوستت حس کردی.

توی این پست، نمی‌خوام فقط با واژه‌های شیک بازی کنم؛ می‌خوام واقعی، بی‌پرده و کاربردی درباره‌ی هم‌راستا کردن استراتژی بین تیم‌ها حرف بزنم—از مارکتینگ گرفته تا فروش، فنی و عملیات.

برات یه کیس استادی واقعی دارم: چی کار کردیم، چی جواب نداد، و چطور بالاخره همه رو سوار یه قایق کردیم که با هم پارو بزنن.

وضعیت اولیه: استراتژی روشن بود، ولی سیلوها روشن‌تر

شرکتمون تازه ویژن سه‌سالۀ جدیدش رو رونمایی کرده بود—یه حرکت جسورانه به سمت یه سگمنت جدید با تمرکز سنگین روی AI. توی جلسه‌ی All Hands همه سر تکون دادن. چشم‌گیر بود. الهام‌بخش. استراتژیک.

ولی تا رسیدیم به برنامه‌ریزی فصلی، ترک‌ها نمایان شدن:

  • مارکتینگ داشت کمپینی می‌چید که همون پرسونای قبلی رو هدف بگیره.
  • فروش دنبال فروش بیشتر به مشتریای فعلی بود، نه ورود به سگمنت جدید.
  • فنی تمرکزش رو گذاشته بود روی بدهی‌های فنی، نه ماژول هوش مصنوعی.
  • و ما؟ محصول؟ بین زمین و هوا گیر کرده بودیم؛ بین چیزی که لیدرشیپ می‌خواست با چیزی که تیم‌ها واقعاً داشتن انجام می‌دادن.

مشکل از خود استراتژی نبود، مشکل از نبود هم‌راستایی با استراتژی بود.

قدم اول: نقشه‌ی ناهماهنگی رو بکش – با همدلی تشخیص بده

قبل از این‌که چیزی رو هم‌راستا کنیم، باید ببینیم دقیقاً کجا ناهماهنگی وجود داره.

من یه چیزی راه انداختم به اسم "ممیزی ردیابی استراتژی" (Strategy Traceability Audit) — یه تمرین سریع بین تیم‌ها برای اینکه بفهمم:

  • تصورشون از اهداف استراتژیک شرکت چیه؟
  • دارن روی چه OKRهایی کار می‌کنن؟
  • فکر می‌کنن الان مهم‌ترین کار تیمشون چیه؟

نتایج؟ واقعاً چشم‌گیر بود.

هر تیم یه تفسیر متفاوت از استراتژی داشت.
هیچ‌کدوم به‌درستی نمی‌دونستن چطور کاراشون به ویژن شرکت وصل می‌شه.
بعضی هدف داشتن، ولی اون اهداف از دل استراتژی درنیومده بودن—از پارسال باقی مونده بودن!

فقط همین مرحله کلی از تنش‌ها رو خنثی کرد. مشکل از بدجنسی نبود—از ابهام و نبودِ زمینه بود.

قدم دوم: داستان مشترک استراتژی بساز

ما توی محصول یه جای خاص ایستادیم: وسط تکنولوژی، بیزنس و نیاز کاربر. و این باعث می‌شه جایگاه منحصربه‌فردی برای "ترجمه‌ی استراتژی" داشته باشیم.

با لیدرها نشستم و یه "روایت استراتژیک" درست کردیم—نه یه پاورپوینت، بلکه یه داستان زنده که جواب این سوالا رو می‌داد:

  • بردن یعنی چی؟ (نه فقط درآمد، بلکه سهم بازار، رضایت کاربر، بلوغ پلتفرم)
  • چرا الان؟ (بستر کلان: رقبا، آمادگی تکنولوژی، تایمینگ)
  • تئوری تغییرمون چیه؟ (چی باعث می‌شه مسیر رو عوض کنیم؟)

بعد این روایت رو برای هر تیم بومی‌سازی کردم:

  • برای فنی شد "شرط‌های تکنولوژیک" و شتاب بلندمدت.
  • برای مارکتینگ شد تغییر داستان برند و روایت بیرونی.
  • برای فروش شد "تحول ICP" و فروش مشاوره‌محور.

قدم سوم: نقشه راه رو با هم بساز، نه اینکه فقط اعلامش کنی

خیلی وقتا PMها سعی می‌کنن نقشه راه رو بفروشن. من این بازی رو برعکس کردم: یه سری ورکشاپ هم‌ساخت نقشه راه با هر تیم برگزار کردم.

چیزی که باعث شد جواب بده این بود:

  • همه‌چی رو حول همون روایت استراتژیک می‌چرخوندیم.
  • از نمودار "Hill Chart" استفاده کردیم تا ببینیم هر کار کجای راهه: گیر کرده، در حال حرکت یا تحویل شده.
  • فیچرها رو نه فقط به اپیک‌ها، بلکه به تم‌های استراتژیک وصل کردیم.
  • وابستگی‌ها رو شفاف و زود مطرح کردیم.

نتیجه؟ تیم‌ها چون در اتاق بودن، در تصمیم‌گیری هم شریک شدن. و از همه مهم‌تر، "چرا" پشت هر اقدام رو دیدن.

قدم چهارم: روتین استراتژیک بساز، نه فقط روتین عملیاتی

اکثر شرکتا یه ریتم اجایل دارن—اسپرینت، ریویو، رترو. ولی ریتم استراتژیک ندارن.

من یه جلسه فصلی "بازبینی هم‌راستایی استراتژیک" راه انداختم با این دستور جلسه:

  • پیشرفت روی تم‌های استراتژیک (نه فقط KPIهای تحویل)
  • سیگنال‌هایی از بازار و مشتریا (آیا شرط‌هامون جواب داده؟)
  • تغییر در تمرکز تیم‌ها و چراهاش (تغییر مسیر چیز بدی نیست)
  • قدم بعدی چیه؟ و چی رو دیگه انجام نمی‌دیم

این جلسه باعث شد تیم‌ها و لیدرها اجازه پیدا کنن خودشون رو بازتنظیم کنن. بگن: "این کاری که شروع کردیم؟ دیگه به درد استراتژی نمی‌خوره."

چی تغییر کرد؟ چی نکرد؟

✔️ تیم‌ها شروع کردن به استفاده از یه زبان مشترک تو برنامه‌ریزی OKR
✔️ استراتژی از یه چیز مبهم تبدیل شد به یه مرجع روزمره
✔️ وابستگی‌ها به جای مانع، شدن نقطه‌ی همکاری
✔️ لیدرها به جای کشیدن به جهات مختلف، همه یه جهت می‌رفتن

⛔ ولی هنوز هم سخت بود:

  • زمان. هم‌راستایی سریع اتفاق نمی‌افته.
  • منابع. همه‌ی دپارتمان‌ها نفر مخصوص استراتژی نداشتن.
  • جابه‌جایی آدم‌ها. با رفتن چندتا عضو کلیدی، بخشی از فرایند رو دوباره شروع کردیم.

چند نکته کاربردی برای PMهایی که دنبال هم‌راستایی هستن:

  • ترجمه کن، نه انتقال. هر تیم به زبون خودش نیاز داره.
  • تنهایی تنظیم نکن. ساختن باهم، تعهد می‌سازه.
  • تصمیمات رو در بستر معنا بگیر. یادآوری کن که هر فیچر چرا مهمه.
  • نامرئی‌ها رو مرئی کن. از ابزارهایی مثل Hill Chart یا نقشه وابستگی استفاده کن.
  • به نقشه راه تعصب نداشته باش. هم‌راستایی یعنی جهت، نه جزم‌اندیشی.

جمع‌بندی: هنر واقعیِ هم‌راستایی

هم‌راستایی یه اتفاق نیست، یه مذاکره دائمیه بین چیزی که می‌خوایم و چیزی که داریم—بین آینده‌ی مطلوب و واقعیت امروز.

ما PMها فقط فیچر تحویل نمی‌دیم. ما شتاب خلق می‌کنیم. و این یعنی ارکستر رو هماهنگ نگه‌داشتن، حتی اگه هر کسی ساز خودش رو داره.

پس پیشنهاد من؟ منتظر هم‌راستایی نمون—بسازش.

استراتژیمدیریت محصولاستراتژی محصولاستراتژی کسب و کار
۴۸
۴
شروین مشایخ
شروین مشایخ
من شروین مشایخ هستم، مشاور استراتژی محصول. دوست دارم بخشی از دنیای خودم رو با شما به اشتراک بگذارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید