داشتم به این فکر می کردم که یکی از چیزهایی که در دنیای امروزی دوست ندارم این است که آدم دیگر نمی تواند حتی با خیال راحت بمیرد. تصویر خنده داری از خودم به ذهنم آمد که بعد از مرگم هم از استرس، ضربان قلبم (!) بالا رفته است. برای من یکی که تصور جاودانه بودن نه تنها یک اشتیاق نیست بلکه شبیه به یک نفرین است. جاودانگی شاید رویای انسان هزار سال پیش بود که بی پروا و آزاد عمل می کرد. انسانی که به بی نقص بودن خودش فکر نمی کرد. انسانی که درگیر فردیت خود نبود. او دوست داشت از خود نام به جا بگذارد و فرزندان زیادی بیاورد تا جاودانه بشود. ولی من دیگر از به جا گذاشتن نامی از خودم بیزارم. در جهان امروز هر ردی که از خودت بگذاری، راهی باز می کنی برای مردمی که مشتاقند حرکاتت را زیر سوال ببرند. نمی دانم، مشکل از اجتماعی است که ولع سیری ناپذیری برای حمله و صادر کردن حکم دارد، یا مشکل از فردی هست که از این اجتماع می ترسد، ولی می دانم که حتی مرگ آدم هم دهن مردم را نمی بندد.