با من از درد نگو
درد صدا ندارد ....
روزگار پهن شده خاموش و بيصدا .....
در هياهوى قوم يادها ....
درد صدا ندارد....
چشمها خواب رفته در اين ديار تنهايى ...
روزها شب شده با اين رسوايى......
درد اينجاست در صداى ناله شب ....
فرياد زد ....
ناله زد : درد صدا ندارد ...
خاموش شد ناله ....
درد را دار زد....
ناله زد :دردم از تنهايى ست ..
درد صدا ندارد ....