از شیشه ماشین بیرونو نگاه می کنم حدود چند دقیقه دیگه باید پیاده شم ولی هنوز 3 صفحه از کتابم مونده. تند تند میخونم تا تموم شه. صفحه های اخر هر کتابی بهترین قسمتشن مثل چند دقیقه اخر هر فیلم و من فقط 3 صفحه تا پایان کتابم مونده . برای اولین بار از چراغ قرمز جهان کودک خوشحال شدم و به خوندم ادامه دادم تا بالاخره تموم شد! این کتاب به قدری برام جذاب بود که 3 روزه خوندمش.
نگاه میکنم به جلدش و دوباره اسمشو زیر لب تکرار می کنم . در جست و جوی آن. کتابو از یک عزیزی که حدود 2 ماه پیش مهاجرت کرد یادگاری گرفتم و تاکید داشت که حتما بخونمش! قرار شد بعد از کتاب معسومیت مصطفی مستور ( اسم کتاب از عمد غلط نوشته شده) و کتاب دعا برای ربوده شدگان جنیفر کلمنت ، این کتابو بخونم. باید بگم هر 3 کتاب محشر بودن و به خاطر خوندنشون به خودم جایزه دادم.
وارد حاشیه نشیم! حقیقتا قبل از اینکه شروع به خوندنش کنم فک می کردم یه کتاب معمولیه که حتی ممکنه نصفه و نیمه رهاش کنم ولی همه محاسباتم اشتباه از آب درومد! واقعا داستان که نه باید بگیم واقعیت قشنگ و دل نشینی داشت.
کتاب درباره روزنوشت های نویسنده (جناب ایمان آذیش) برای صعود به قله اورسته! از اولین روز شروع تا روز صعود ... پر از ماجراجویی، ریسک، ترس، غم و شادیه .موقع خوندن حس میکنی توام با نویسنده ای و در کنارش داری صعود میکنی.باهاش میخندی، غمگین میشی، دلتنگ میشی و گاهی میترسی! تصور کنید تو دنیای راحت، شلوغ، پیشرفته و البته تکراری امروز تصمیم بگیرید برید سمت طبیعت بکر و وحشی، جاییکه خبری از تکنولوژی، غذای رنگارنگ،برند محبوب، شلوغی و راحتی نیست! زندگی تکراری نیست و هر روزش یک روز تازه اس! و البته درک این همه تجربه خوب و مفید بهایی هم داره که نویسنده پرداختش کرده.
چند سطر تامل برانگیز و جذابی که خوندمو اینجا میزارم و لذتشو با شما تقسیم می کنم :)
کوهنوردی ورزش بسیار فکری است. فکر است که از راه رفتن خسته می شود، فکر است که از تحمل شرایط سخت به ستوه می آید و فکر است که می تواند قدرت ادامه دادن را به بدن بدهد یا مجبورت کند از وسط راه برگردی.
ما در سیستمی رشد کرده ایم و تربیت یافته ایم که بیش از هر چیز خودخواهی مان را رشد داده و انتظار داریم همه چیز در صدها مدل و برند مختلف همیشه در دسترس باشند. ولی آیا واقعا لازم است؟ از خیلی جهات می شود به این موضوع نگاه کرد. ولی به نظر می رسد تولید بی رویه، مقصر اصلی این نابودی است. تولید بی رویه ای که بیش از همه برای رشد سیستم حاکی بر دنیا ضروریست، نه برای ما، فقط برای سیستمی که ما را تربیت کرده است.
ارتباطات راحت تر شده ولی آیا آدم ها به هم نزدیک تر شده اند؟ غذا بیشتر شده ولی واقعا با چه کیفیتی دارد به خورد مردم می رود؟ تشخیص بیماری ها بهتر شده ولی میزان ابتلا به بیماری ها چه؟ عمر متوسط انسان ها بیشتر شده ولی کیفیتش چه؟
من گفتم: (( آره من پرچم کشورم رو آوردم و اگر به قله رسیدم سعی میکنم یک عکس باهاش بگیرم.))
آندرئاس گفت:(( من هم پرچم بلژیک رو آوردم تا ببینم چی میشه.))
رابین که کمی حالش بهتر شده بود با همان لحن همیشگی اش پرسید: یعنی شما به کشورتون افتخار می کنید؟ دوسش دارین که پرچمش رو آوردین؟ این پرچم ها فقط در حوزه یک مرز تعریف می شوند و این مرزها موضوعات انتزاعی ساخت ذهن بشر هستند، در واقع هیچ مرزی وجود نداره و آدم باید فارغ از این تفکرات زندگی کنه.
آندرئاس رو به رابین کرد و گفت:(( شاید من خیلی نقد به عملکرد حاکمان کشور داشته باشم. هیچ حکومتی نیست که مطلقا خوب باشه و حتی افلاطون هم نتونست در زمان خودش آرمان شهر و حکومت ایده آلی رو برقرار کنه. چه برسه به الان و این اوضاع بسیار پیچیده ی دنیا اون هم با این سیاستمداران احمق بلژیکی که خیلی هاشون هیچی نمی فهمن. نمیشه انتظار بیشتری داشت. ولی من پرچم کشورم رو به افتخار اون ها نیاوردم.من کشورم رو دوست دارم. بهش افتخار می کنم و خودم رو مدیون مرزهاش میدونم.
امیدوارم حق مطلب رو خوب ادا کرده باشم.و دو تا کتابی هم که ذکر شده بسیار کتاب های خوبی هستن و خوندنشون رو پیشنهاد می کنم! در آخر مرسی که این مطلب رو خوندید. تا معرفی بعدی خدانگهدار.