هنگام خواندن بخش «پدید آمدن جهان» در شاهنامه، زمان خوبی است که بنمایه اندیشه و شیوه گفتار فردوسی را در روند پیدایش هستی بررسی کنیم.
چرا فردوسی در این بخش شاهنامه بیشتر، عبارت «پدید آمدن» را به جای «آفریده شدن» بکار گرفته است؟
نخستین که آتش به جنبش دمید
ز گرمیش بس خشکی آمد پدید
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نماینده نو به نو
وزان پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
و درهمه این بندها تنها یکبار عبارت «پدید آمدن» به گونه ای با آفرینش و آفریدگار پیوند می یابد
در بخشش و دادن آمد پدید
ببخشید دانا چنان چون سزید
از سویی چرا بیشتر فعلهایی که در این بخش آورده شده بجای نسبت دادن به آفریننده، به خود هستی و باشندگان (موجودات) آن نسبت داده شده است؟
فلکها یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد
ببالید کوه آبها بردمید
سر رُستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نبُد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره برو بر شگفتی نمود
به خاک اندرون روشنایی فزود
همی بَرشد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین، آفتاب
گیا رُست با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت
و در جایی که از پدید آمدن مردمان می گوید
سرش راست بَرشد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
به راستی چرا فردوسی این اندازه بر اصالت دادن به خود هستی، در پدیداری خویش پافشاری می کند؟
او می توانست همه این روند را به گونهای دیگر برای ما بگوید. او می توانست سایه خداوند را در تابلوی پیدایش گیتی بسیار بیش از اینها، پررنگ کند همانگونه که در اسطورههای آفرینش دینها هست.
این تفاوت در شیوه نگرش، زمانی برای ما آشکارتر می شود که برای نمونه داستان آفرینش را سفر پیدایش تورات می خوانیم.
«روز اول
در ابتدا خداوند آسمان و زمین را آفرید… روح خدا سطح آبها را فراگرفت. خدا گفت: روشنایی بشود. روشنایی شد. خدا روشنایی را دید که نیکوست. روشنایی را از تاریکی جدا ساخت. و خدا روشنایی را روز و تاریکی را شب نامید.
روز دوم
خدا گفت: فلکی باشد در میان آبها... و خدا فلک را ساخت و آبهای زیر فلک را از بالای فلک جدا کرد و چنین شد. و خداوند فلک را آسمان نامید.
روز سوم
خدا گفت: آبهای زیر آسمان در یک جا جمع شود خشکی ظاهر گردد و چنین شد. خدا خشکی را زمین نامید و اجتماع آبها را دریا نامید و خدا دید نیکوست. و خدا گفت: زمین نباتات برویاند... و چنین شد. و خدا دید نیکوست.
روز چهارم
خدا گفت: نیِّرها (خورشید، ماه و ستارگان) در فلک آسمان باشند ... و چنین شد. خداوند دو نیِّر بزرگ ساخت... و خدا آنها را در فلک آسمان گذاشت... و خدا دید نیکوست.
روز پنجم
خدا گفت: انبوه جانوران پُرشود... پس خدا نهنگهای بزرگ آفرید... همه پرندگان بالدار با همه اجناس موافق آنها آفرید و خدا دید نیکوست. و خدا آنها را برکت داد...
روز ششم
خدا گفت: زمین، جانوران را موافق جنس آنها بیرون آورد. و خدا، بهائم، حشرات و حیوانات زمین را آفرید. و چنین شد و خدا دید نیکوست. و خدا گفت: آدم را به صورت ما و موافق و شبیه ما بسازیم... پس خدا، آدم را به صورت خود خلق نمود. و خدا، انسان را نر و ماده آفرید. و خداوند، انسان را برکت داد...
روز هفتم
پس از آن که آفرینش آسمان ها و زمین و همه لشکر آنها تمام شد. و در روز هفتم خدا از همه کار خود که ساخته بود فارغ شد و در آن روز از همه کار خود که آفریده بود آرامی گرفت. پس خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را تقدیس نمود زیرا که خدا از همه کار خود که ساخته بود آرام گرفت.»
به راستی چرا آموزگار خردمند توس با ما چنین نمی کند؟ چرا او نمی خواهد «داستان پدید آمدن جهان » در شاهنامه یک بازگویی دیگر از اسطورههای کهن آفرینش دینها باشد؟
من از این رویکرد هوشمندانه فردوسی، چهار پیام دریافت می کنم.
نخست اینکه در زمان فردوسی و پیش از آن، روند خردگرایی و اندیشههای دانش بنیان ، به اندازهای در گستره ایران فرهنگی گسترش یافته بود که آشکارا با پایه های ایمانی و باورهای بنیادین دینداران رویارویی میکرد و فردوسی هم در جایگاه یک پژوهشگر هوشیار، از رهاورد چنین اندیشهورزیهایی بیبهره نمانده بود.
دوم اینکه فردوسی در آن بزنگاه تاریخی که خود را برای رزمی بزرگ برای بازیابی فرهنگی مردمانش آماده میکرد و میدانست هرگز نمیتواند زمانی را برای جولان دادن در میدان مجادلات کلامی و فلسفی از کف بدهد با پیش گرفتن یک رویه هوشمندانه، خود را از میانه این جدال تاریخی دینباوران و خردگرایان، برکنار نگاه داشته است.
سوم اینکه هر چند فردوسی با میان آوردن پاره ای از باورهای ایرانیان باستان می کوشد تا میراثدار آموزههای پیشینیان خود در برابر یورش خونبار باورهای اساطیری دینی بیگانه بر سرزمینش باشد ولی در نهاد خود یک خردگرای هوشیار است . او نمی تواند همه داستانهای درهم پیچیده آفرینش را که در دینهای گوناگون آمده است بپذیرد پس برای همه خوانندگان شاهنامه از روزگار خودش تا به امروز، نشانهگذاریهایی از این دست گذاشته است تا ما را از نگرش دانشبنیان خود به جهان هستی آگاه سازد.
و چهارم اینکه فردوسی پیشتر و بیشتر از همه اینها می خواهد به ما بیاموزد که یکدیگر را در باورها و ناباوریهایمان آزاد بگذاریم و زمان کوتاه زندگی را بجای جنگ بر سر نگرشها و باورها، به آبادانی جهانی که خانه همگی ماست بگذرانیم.