زمینه چینی یک دروغ
ما در خوانش بخش «پدید آمدن جهان» به بند «پدید آمدن مردمان» رسیدیم که اینگونه آغاز می گردد:
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
و با این رج(بیت) پایان می یابد:
به رنج اند آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
اکنون در اینجا به یک بیت کلیدی می رسیم که با ابیات پیش و پس از خود هماهنگی ساختاری و معنایی ندارد و از دید من سرآغاز دستبرد یک شاعر ناشناس در شاهنامه است:
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
چرا من واژه «دستبرد» را با آگاهی از سنگینی بار داوی ( ادعایی ) که در پی آن است بکار بردم؟!
زمانی ما که به دستاورد کنکاش استادان ادبیات در ویرایش نمونههای دیوان چامهسرایان مینگریم میبینیم رویکرد بنیادین کار ایشان این است که یا بدلیل شرایط تاریخی گوناگونی که بر یک اثر ادبی، از زمان پیدایش تا امروز گذشته، پارهای ابیات از دست رفته است یا گروهی از نسخهنویسان بنا به ذوق و خواست خود و یا اندازه دریافتی که از آن اثر داشته اند پارهای بندها را به آن افزودهاند و یا گروهی از واژههای آن را دگرگون کردهاند.
اکنون برای نمونه شما بپندارید کسی غزلی از حافظ را به شما نشان بدهد در ستایش زاهدان ریایی و دینفروشان درباری و بگوید بنا به نسخه گردآوری شده شیخ منسوخ بن عبدالسطان، این غزل در رثای فلان وزیر یا حاکم شرع و یا فقیه متشرع گفته شده است. شما که حافظ را می شناسید و می دانید بنیاد اندیشه او بر رویارویی با زهد ریایی و کاسبکاری دینی است و همه غزلهای او از شور بیپروای عاشقانه و سرمستی و سرخوشی رندانه لبریز است چنین سرودهای که به حافظ نسبت داده شده است را چه مینامید؟ آیا از دید شما این یک دستبرد فرهنگی و تاریخی نیست؟
اکنون به شاهنامه بازگردیم. پس از این بیتی که دربارهاش سخن رفت:
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اند نیاری به دام بلا
در نسخههای گوناگون از ویرایشهای شاهنامه برای پی گرفتن بندهای دیگری که باید پس از این رج بیاید به شما چندین پیشنهاد متضاد می شود و گویی هرگز گردآورندگان نسخ شاهنامه به هیچ هماهنگی در این باره نرسیده اند!
* نسخه موزه لندن :
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اند نیاری به دام بلا
ز گفتار پیغمبری راست گوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
ترا دانش و دین رهاند نخست
در رستگاری بباید بجست
چو خواهی که یابی ز تن رستگار
نکوکار کردی بر کردگار
* نسخه خاورشناسی ۱ :
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اند نیاری به دام بلا
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکونام باشی بر کردگار
* نسخه خاورشناسی ۲ :
این بخش پس از همین بیت مورد نظر پایان مییابد و دو بخش پس از آن «گفتار اندر آفرینش آفتاب » و «گفتار اندر آفرینش ماه» را ندارد و اینگونه پی گرفته میشود:
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اند نیاری به دام بلا
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
* نسخه مسکو :
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اند نیاری به دام بلا
نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی
ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار
می بینیم که درباره این بیت و آنچه در پی آن میآید ناسازگاری بسیاری در دیدگاه گردآورندگان و ویرایشگران شاهنامه دیده می شود. ولی چرا چنین ناهماهنگی و ناسازی در این بخشها از کار نسخهبرداران و ویرایشگران شاهنامه دیده میشود؟!
از دید من چون این بیت و بندهایی که پس از آن آمده سرآغازی است برای زمینهچینی همان دروغ فرهنگی و تاریخی که قرنهاست به فردوسی نسبت داده شده است: «ثناگویی بر بیگانگان»
شاعر ناشناس در اینجا خواسته است به هر گونه میتواند یک پیوند شعری میان پایانبندی گفتار فردوسی و آنچه خود در سر دارد به شاهنامه نسبت دهد و بسازد پس به واژههای پایانی که فردوسی در پایانبندی بخش «پدید آمدن جهان» بکار برده است نگاه می کند:
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
و چون نمیتوانسته دریافتی خردگرایانه از سخن فردوسی داشته باشد پس به گمان خود گزاره «رنج بردن به دانش» را که در دیدگاه آموزگار توس کاری بخردانه و ستوده است با برداشت کوتهبین خود از سختیهای راه دانش آموختن، به عبارت نامربوط «به دام بلا افتادن» پیوند زده است :
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
که هیچ پیوند منطقی با ابیات پیشین ندارد ولی یک پیوند معنادار و هدفمند با آن بندهایی دارد که در پی آن برساخته و به فردوسی نسبت داده است: «گفتار اندر آفرینش آفتاب»، «گفتار اندر آفرینش ماه» و بخشهای پایه چون : «گفتار اندر ستایش پیغمبر» و به ویژه «گفتار اندر ستایش سلطان محمود»
و چون او سراینده شاهنامه نبوده پس نمیدانسته است چگونه باید این گسست شعری را بپوشاند بنابراین از دید من، او در اینکار باز هم دست به دامان دستنوشتههای فردوسی شده است.
می دانیم که هر نویسنده و چامهسرای بزرگی پیش از آفرینش یک اثر، پیشنویسهای فراوانی برای هر بخش فراهم می آورد و با ویرایشهای چندباره همین دستنوشتههاست که گام به گام در آفرینش ادبی خود پیش میرود.
فردوسی نیز با آن کار سترگ فرهنگی و تاریخی که برگرفته بود بیگمان پیشنویسهای فراوانی برای هر بخش از شاهنامه سروده بود که دور نمی نماید اگر پارهای از آنها بدست کسان دیگر افتاده باشد.
بیایید از دید این شاعر ناشناس به سختی و سردرگمی که در او کارش داشته است بنگریم. او نمی توانسته میان این بیت برساخته خودش:
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
و بخشهای پیشین و پسین شاهنامه پیوند معناداری بسازد پس بخشی را از دستنوشتههای فردوسی را به آن افزوده است:
نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی
ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار
و چون این زبان برای خوانندگان شاهنامه آشناست پس او گمان برده که به این شیوه توانسته است گسست شعری برساخته خودش را به گونهای پنهان کند و پس از آن ناگهان به بندهایی چون «گفتار اندر آفرینش آفتاب»، «گفتار اندر آفرینش ماه»، «گفتار اندر ستایش پیغمبر» و پس از یک فاصلهگذاری کوتاه به بند «گفتار اندر ستایش سلطان محمود» که سرودههای خود اوست پرش می کند.
اکنون بیایید به همین بخش اندکی موشکافانهتر بنگریم و ببینیم آیا او در کار فریب ما کامیاب بوده است یا نه؟
من از شما می خواهم یکبار دیگر با هم و از دید خوانندهای که هیچ پیوند و آشنایی هم با شاهنامه ندارد این بخش را بخوانیم و ببینیم چه چیزی از آن درخواهیم یافت:
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی
ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار
شاعر در اینجا به ما میگوید که اگر می خواهیم از بدی و به دام بلا افتادن، رهایی یابیم به گیتی و روزگار و یا به تعبیری به فلک بنگریم که تیزگرد است و درد و درمان از اوست.
تا اینجا که ما با یک دیدگاه تقدیرگرا روبروییم که هنوز راه رهایی را به ما نشان نداده است. سپس شاعر از ویژگیهای ذاتی جهان می گوید که فرسودگی و آرامی و تباهی در آن راه ندارد و فزونی و شمار (اگر واژه شمار را هم در اینجا به معنای گذر زمان و عمر بگیریم) از اوست و بد و نیک از او پنهان نیست.
تا اینجا هم که ما با تعریف گنگی از چیزی که نمیدانیم جهان هستی است یا روزگار یا خداوند روبروییم و شاعر هم به ما نمیگوید که این برساخته اندیشه او چیست و کدامیک از اینهاست و پس از همه اینها دیگر چه چیزی داریم؟ هیچ چیز!
هر چند بنا بود شاعر در اینجا به ما راه رهایی از بدی و بلا را نشان بدهد.
بنابراین می بینیم که هم در یک دید فراگیر این یک بخش ناچسب به شاهنامه است و هم از نگاه معناگرایانه در این بند در واقع هیچ آموزه و پندی به ما داده نمی شود.
اینهاست که شاگرد نوآموزی چون مرا در پیشگاه شاهنامهپژوهان برجسته و اندیشمندان بزرگ زبان و ادبیات پارسی به این گستاخی وامیدارد تا دیدگاه خود را در این زمینه به میان آورم و بگویم که ما در اینجا با سرآغاز یک دستبرد فرهنگی به شاهنامه روبرو هستیم.
از دید من این دزد کوچک، حتی شاعر توانمندی نیز نبوده یا دستکم با زبان حماسی فردوسی همراهی نداشته و تنها خواسته است است نمونه ناشیانهای را از گفتار آموزگار توس بسازد.
ولی باید بپذیریم که او مانند همه مدیحهسرایان درباری از روزگاران کهن تا امروز به همه آداب ثناگویی و اسباب جیرهخواری ادبی آراسته بوده است چنانکه جوشش خاکساری او را در بند »گفتار اندر ستایش سلطان محمود» خواهیم خواند.
او مانند زاغچه کوچکی است که از خوان مردارخواری کلاغان به فراز شکوهمند یک عقاب بلند پرواز می نگرد و تا همیشه در رشک آسمانی که عقاب زیر پرهای خود گرفته است خواهد سوخت.