امروز دوباره برای مصاحبه آمدند سراغم. چه می شود کرد؟ آدم شناخته شدهای هستم یا دستکم خودم که اینجوری فکر می کنم چون در توییتر و فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام کلی فالوور دارم. اگر روزی بخواهم همه فالوورها و لایکهایی که تا امروز گرفتهام جمع کنم می توانم با آنها یک لشگر بزرگ درست کنم برای ساختن یک جهان برابر و آزاد و آباد ... و همه چیزهای خوب دیگر.
میدانید من بسیار باهوشم. موقعیت شناسم. به قول فلاسفه ابنالوقتم. به خوبی میدانم چه چیزی را چه زمانی و کجا، باید به چه کسی بگویم تا آن گفته من حسابی گل کند از داغترینهای فجازی و نشستهای کافهای بشود. میشود گفت یک جورهایی نابغهام!
راستش را بخواهید من در زندگی زمان زیادی برای درس خواندن نداشتهام از بس که باید مقاله دانلود میکردم و دیدگاههای روشنگرم را درباره مقالات نویسندگان مجازی، برای خوانندگان مجازی تایپ می کردم. پس نمیشود گفت من در رشته خاصی تخصص دارم و برای همین در همه رشتهها متخصص و کارشناسم.
از سویی من زمان زیادی برای کارکردن هم نداشتهام از بس شبانهروز دنبال فعالیتهای اجتماعی بودهام. من هم فعال حقوق کودکان کار هستم و هم فعال حقوق زنان، هم فعال حقوق ملتهای تحت ستم قوم فارس هستم و هم فعال حقوق همه بنیبشرهای دیگر جهان ( البته به جز ایرانیهای فاشیست و فارسهای شوونیست) هم فعال محیط زیست هستم و هم فعال انجمنهای دفاع از حقوق حیوانات، هم ترانهسرای ساختارشکن هستم و هم اگر جور شد کنسرتی در برج میلاد می گیرم.
من با اینکه حتی یک روز هم در یک پالایشگاه نفتی یا مجتمع پتروشیمی یا صنعت تولید فولاد و یا کارخانه خودروسازی یا فرآوردههای خوراکی و یا کارگاه شیشهگری یا بلوکسازی یا کفاشی و یا حتی مکانیکی و تعویض روغنی سرخیابان و پروژه ساختمانی سرکوچهمان کار نکردهام و هنوز درست نمی دانم کارفرمای دست اول و دوم و ... و پیمانکار دست اول و دوم و ... و بازرسین هر یک از اینها و تکنسینها و سرکارگرها و استادکاران و کارگران پایه ۱ و ۲ و ۳ هر کدام چه نقشی و چه جایگاهی در یک پروژه دارند و چه روابط حقوقی و مالی با کارفرمای اصلی و با یکدیگر دارند و حتی هنوز نمی توانم تعریف فنی مشخص و الگوی حقوقی درستی از کارگر صنعتی و خدماتی و تمایز آنها در بازار کار و صنعت ایران بدهم ولی از روی نبوغ ذاتی و مسئولیت پذیری اجتماعی بالایی که دارم در همه زمینههای مربوط به قوانین و روابط کاری و کارگری در ایران و جهان نظر کارشناسی دارم و بوسیله یک قبضه سبیل پرپشت یا یک فنجان قهوه تلخ یا یک نخ سیگار ( و یا با همراهی همه این اسباب روشنفکری ) خودم را به بدنه مطالبات صنفی کارگران و حقوقبگیران چسباندهام و حالا حالاها هم، ولکن معامله نیستم.
من حتی کشف کردهام معضل «کار کودکان» در ایران و افغانستان و پاکستان و ... چه در کارگاه و کورهپزخانه و خیابان باشد و چه در مزرعه پدری و خانه مادری ( کار خانگی کودکان ) همه و همه با زنجیرهای از سیستم استثمار جهانی، بطور اتوماتیک از وال استریت برنامهریزی و هدایت می شود و هیچ ربطی با پیوندهای سودآور و پنهان اقتصادی که میان بنگاههای مالی، تولیدی و خدماتی قانونی و غیرقانونی از یک سو و قاچاقچیان انسان، سوداگران کالا و خدمات ویژه ... تامین کنندگان نیروی کار ارزان و سازماندهندگان بومی و محلی تیمهای کارگری کودکان و نوجوانان مهاجر از دیگر سو، برقرار است ندارد.
این موضوع که شکل گیری گروههای اجتماعی ناهمگون و ناهمساز شهری، روستایی، کوچ نشینهای فصلی و حاشیهنشینان دایمی از سویی و اضافه شدن گروههای جمعیتی روزافزون پناهجویان از کشورهای همسایه که از مجراهای قانونی و غیرقانونی به ایران می آیند از دیگر سو، چه تعارضات فرهنگی، زبانی، ملی و مذهبی را میان آنها به بار می آورد و این روند پرشتاب چه پیامدهای اجتماعی خطرناکی برای همه کشور خواهد داشت و چگونه سایه شوم این تنشهای محیطی برای همیشه بر سرنوشت کودکان و نوجوانانی که در این کلونیهای انسانی بزرگ می شوند سنگینی خواهد کرد از دید یک انترناسیونالیست واقعی، بحثهایی حاشیهای و فرافکنانه است از سوی کوتولههای فکری طبقه بورژوازی که هنوز نمیتوانند از گرایشهای طبقاتی و ملی خود دست بردارند و به بهانه همین بزرگنماییهای احساسی می خواهند با ریاکاری، خود را نگران سرنوشت همه کودکان و نوجوانان و خانوادههای این سرزمین، چه ایرانی و چه پناهجو نشان بدهند.
این من و همفکرانم هستیم که همیشه و در هر بزنگاه تاریخی که مقامات ایران و کشورهای همسایه خواستهاند برای بحران مهاجران و شناسایی و ساماندهی وضعیت اقامت قانونی ایشان و راهکارهای توانمندسازی و بازگشت آنها به میهنشان، به توافقی حقوقی و قانونی دست یابند اول با ایجاد حس ناامنی و بیاعتمادی در جامعه پناهجویان برای پیوستن به این روند و سپس با راهانداختن کارزارهای رسانهای و کارناوالهای پرسوز و گداز هنری به ویژه از نوع سینمایی، در این سالها جلوی هر پیشرفتی در این زمینه را گرفتهایم.
خب می بینید من با اینکه هرگز حتی یک سال مداوم، در هیچ اداره و شرکت و کارگاهی، شاغل و حقوق بگیر نبودهام ولی در همه زندگیام یک تنه و بجای همه مردم جهان کار کردهام و عرق ریخته ام!
با همه اینها از شما چه پنهان چند وقتی بود کسی زیاد به سراغم نمی آمد. مصاحبهها و لایکها کمتر شده بود. هر کسی سرش به زندگی خودش گرم بود که .... ناگهان در گوشهای یک خبری راست یا دروغ درباره بدرفتاری با یک مهاجر افغانستانی روی شاخکهای من سیگنال فرستاد. حالا مهم نیست اصل ماجرا چه بود دلیلش چه بود پیامد پیگرد قانونی متخلف چه بود مهم این است که آن سوژه لایکخورش خوب بود. پس من دم را غنیمت دانستم و دوباره پا به میدان گذاشتم و با دست گرفتن رگ احساسات ضدایرانی کاسبکاران انتخاباتی قبایلی و معاملهگران سیاسی حزبی و تندروهای مذهبی افغانستان و جداییطلبان منتظرالوقت وطنی، با همصدایی همه رسانههایی که معمولا در چنین فرصتهای مغتنمی با هم مرزبندی ایدئولوژیکی روشنی هم نداریم توانستیم یک تخلف موردی فردی را که میشد با پیگیری روند قانونی، رسیدگی و شخص متخلف مجازات شود به غلیان بزرگ ملغمهای از نفرت ملی و نژادی و تعصب فرقهای مذهبی ضدایرانی تبدیل کنیم.
شاید باور نکنید ولی من به تنهایی توانستم ریشههای این تخلف موردی فردی را که در گوشهای از کشور روی داده است تا دوره هخامنشیان و سراسر امپراتوری پارس ردیابی کنم. من به بهانه یک تخلف موردی شخصی توانستم همه عقدههایی که از سر ستونهای تختجمشید تا نام خلیجفارس و از شاهنامه فردوسی تا غزلهای سیمین بهبهانی داشتم یکباره بیرون بریزم و تا فرصت بود چند برچسب نژادپرستی و فاشیسم و شوونیسم و ... چند تا ایسم دیگر که فعلا یادم نیست و مسئولیت کورههای آدمسوزی هیتلری را به همه ایرانیان، تنها به جرم تخلف فردی یکی از آنها در بدرفتاری با یک مهاجر افغانستانی بچسبانم. حالا اینکه بدرفتاریهایی در سطح کلان و به مراتب خشونتبارتر، بارها و بارها در خود جامعه افغانستان از سوی حاکمیت و از سوی اقوام و باورمندان مذاهب و جامعه مردسالار پیوسته نسبت به شهروندان بیدفاع اعمال و تکثیر میشود یا مثلا همین بیخ گوش ما در امارات یا قطر یا بحرین یا عربستان یا پاکستان و ترکیه چه رفتاری با مهاجران افغانستانی میشود مهم نیست! مهم این است که فرصت تحقیر و متهم و محکوم کردن ایرانیان از دست نرود.
ایجاد پیوند و کوشش برای هماهنگی اجتماعی میان جمعیت پناهجو و کشور میزبان هم یک شعار تبلیغاتی و فریبنده در کشورهای اروپایی و آمریکاست که ما به شدت با آن مقابله می کنیم. اتفاقا گروههای مهاجر در ایران باید هرچه بیشتر در هم فرو بروند و تنها به خودشان اعتماد کنند چون اگر غیر از این باشد فرزندان آنها کم کم از مناسبات اجتماعی و تنشهای سیاستهای قبایلی و تعصبات مذهبی جنگسالاران کشوری که هرگز آن را ندیدهاند فاصله میگیرند و با جامعه میزبان ایرانی هماهنگی بیشتری مییابند بنابراین موضع استراتژیکی ما میتواند در این مورد برخلاف همه موازین ایدوئولوژیکیمان باشد.
ما هرچقدر از میهنگرایی و فرهنگ و ادبیات و موسیقی کلاسیک در ایران بیزار هستیم به همان اندازه و برای پررنگ شدن خط ممیز میان جامعه مهاجر افغانستانی و ایرانی کوشش می کنیم.
ما با اینکه می دانیم برخی از خانوادههای مهاجر، کودکان و نوجوانان خود را با برانگیحتن تفاوتهای فرهنگی، ملی و مذهبی، برای حفظ فاصله از دوستان وهمسالان ایرانیشان، تشویق یا حتی تهدید می کنند واکنشی نشان نمیدهیم چون از دید ما این یک روند طبیعی محافظتی است.
ما وقتی میشنویم که برخی از این کودکان، نوجوانان و جوانان به ادعای خودشان (البته همیشه پس از ترک ایران) در همه دوران تحصیل خود در مدارس و دانشگاههای ایران از همه آموزگاران و مدیران و استادان و همدورهایهای ایرانی خود بیزار بودهاند بجای ریشهیابی این معضل و کمک به رفع سوءظنهای اغراق آمیز و ایجاد تفاهم و شناخت دوطرفه، به این روند دامن میزنیم و آنقدر این آش را شور می کنیم تا سرانجام بتوانیم برای یکی از دوستان گرمابه و گلستان خود در یکی از رسانههای زنجیرهای فارسیزبان دکان دونبش کاسبکاری سیاسی حقوقبشری باز کنیم.
اینکه در پی آمد این بی اعتمادیهای فزاینده و گسترش نفرتپراکنیهای ما، چه بر سر اجتماع به هم تنیده مهاجرین و ایرانیان میزبان خواهد آمد اصلا ما را نگران نخواهد کرد. مهم این است که ما بتوانیم برای ارائه گزارش به رسانههای برون مرزی و دولت فخیمه و سفارت افغانستان که در بیشتر جاها، تنها به عنوان یک ناظر همیشه طلبکار در مسائل مهاجرین حضور دارند و عملا کاری برای رفع مشکلات دست نمیگیرند بیلان کاری خوبی از پروپاگاند رسانهای ضدایرانی ارائه بدهیم.
عجالتا تا رسیدن خبر داغ بعدی و آپلود جدیدترین نسخه خودزنی ملی برای تور تازه موجسواری فجازی در توییتر فارسی و دیگر شبکههای اجتماعی من باید بروم و جدیدترین روشهای فیواستار را تست کنم.
راستی لایک یادتان نرود!