مفهوم جهانیشدن پس از پایان سیطره اتحاد جماهیر شوروی (سابق) بر حدود نیمی از این کره خاکی و با بیان پایان تاریخ فوکویاما وارد عرصه ادبیات سیاسی بینالملل گردید. به فراخور این مفهوم دو عرصه جدید هم به روی سیاستگذاران بینالمللی باز شد؛ یکی پی بردن به نقش ارتباطات و دیگری انتقال سریع و آسان اطلاعات. از هر دوی اینها میشد با استفاده از قدرت رسانه، به تنظیم افکار عمومی جهانی در راستای منافع گروهی خاصی اقدام کرد. جهان کوچکتر میشد و در کنارش نظمی نوین هم قرار بود که پا به عرصه وجود گذارد.
دیرزمانی بود که روابط بینالملل به همان الگوی سنتی دولتملتها، از زمان انعقاد پیمان وستفالیا (به سال ۱۶۴۸) خو کرده بود. پیمانی که مرزها را به رسمیت میشناخت و هر دولتی را بهعنوان نماینده ملتی خاص؛ ورای عقاید مذهبی و تنها بهلحاظ حفظ روابط صلحآمیز و البته تجارت با یکدیگر. از آن دوران چیزی حدود سه و نیم قرن گذشت، جهان جنگهای بیشماری به خود دید و انسانهای بسیاری نیز کشته شدند. در تمامی این دوران یگانه بازیگر عرصه روابط بینالملل دولتها بودند و بس.
با گسترش روابط بازرگانی و تجاری میان ملتها، تجار برای آسان کردن روابط تجاری خود اقدام به ایجاد تشکلهایی کردند، دولتها هم از این تشکلها حمایت به عمل میآوردند. درواقع پایه و اساس سازمانهای بینالمللی قرار بود گذاشته شود. این امر تا قرن بیستم و دو جنگ جهانی به طول انجامید تا سازمانهای بینالمللی (دولتی و غیردولتی) توانستند صاحب نقشی در نزدیکیهای دولتها شوند. دولتها خود را در میان بازیگران جدیدی میدیدند که خود در ایجادشان نقش داشتند و حال مجبور بودند به فرامین همانها گوش سپارند!
سازمانهای دولتی و بعد هم غیر دولتی، شرکتهای فراملی و نهضتهای آزادیبخش یکی پس از دیگری توانستند نقشی درخور احترام و توجه میان دولتها برای خود باز کنند. جهان کوچکتر شده بود؛ ولی بازیگرانش گوناگونتر و دامنه بازیگری دولتها، محدودتر؛ اما طمع دولتها که محدود نمیشد. این دولتها از زمان وستفالیا عادت کرده بودند که برای تأمین منافع خود به هر رقابتی در عرصه روابط بینالملل تنبدهند. ناسیونالیسمی که با وستفالیا قد علم کرده بود، خود در ورود تفکر لیبرالی نقش ایفا کرد و ملتها برای آزادی بیشتر و دستیابی به نقش پررنگتر، استانداردهای جدیدی را به دولتهایشان تحمیل کردند. درواقع جهان مدرنیته نمیتوانست با همان الگوی کهنه ناسیونالیستی به حرکتش ادامه دهد.
با کمرنگ شدن حاکمیت ملی، انحصار دولتها در تصمیمسازیها رنگ باخت و نهتنها سازمانهای بینالمللی دولتی و غیردولتی، بلکه شرکتهای فراملی و حتی افراد نیز حرفی برای گفتن داشتند. رفتوآمدها آسانتر شد، کشورهای پیشرفته هم تشنه منابع خام انرژی بودند و هم نیروی متخصص انسانی، مهاجرتها فزونی گرفت، فرهنگها جابهجا و سودای زندگی بهتر در میان ساکنین کشورهای «عقبمانده از قطار پیشرفت»، بیش و بیشتر.
ناسیونالیسمی که چند سالی بود از طرف احزاب دست راستی اروپایی، آمریکایی و حتی آسیای مرکزی دوباره پا به عرصهی وجود گذاشته بود، بیدار شد و ایدهی جهانوطنی را به سخره گرفت.
فناوری که دیرزمانی با روشن شدن خیابانها و دود بخار لوکوموتیوها شناخته میشد، به روی میز و در دستان هر فرد حتی از طبقه متوسط راه یافت. دیگر فناوریْ لوکس نبود، آمده بود که ارتباطات را آسانتر کند و دنیای آدمیان را کوچکتر از قبل.گویی دیگر مرزها جز بر روی اطلسهای جهانی جایی نداشت.
از دوران رایانههای رومیزی ویندوزی و آیفون اپل دیر زمانی نگذشته. از این سوی جهان به آن سو همگان با لمس دکمهای در آن واحد ارتباط تصویری و صوتی میگیرند. با این حال در بدو آغاز دهه سوم از قرن جدید، یک ویروس هم سودای مهاجرت داشت، از شرق به سرتاسر جهان. با سرعتی حیرتانگیز تمامی مرزها را درنوردید، مرزها بسته شدند، جامعه جهانی به حالت اغما و انقباض رفت، ضربان قلبش به تیک تاک افتاد، ایده جهانیشدن و جهانیسازی رنگ باخت، همگان میگفتند ایتالیا اینقدر کشته داده و کره جنوبی آن قدر. جان افراد بنا بر تابعیت و ملیتشان شناخته میشد و در دستهبندیهای مجزایی قرار میگرفت؛ تو گویی که سه قرن و نیم حرکت در جهت ایجاد جهانی یکدست، با چند ماه و بر پایه یک ویروس به کلی فراموش شد. ناسیونالیسمی که چند سالی بود از طرف احزاب دست راستی اروپایی و آمریکایی و حتی آسیای مرکزی دوباره پا به عرصه وجود گذاشته بود، بیدار شد و ایده جهانوطنی را به سخره میگرفت.
در همینباره بیشتر بخوانید: ترامپیسم و جهانیشدن
بسیارند تحلیلگرانی که معتقدند دیگر باید جهانیشدن را حداقل تا چندین دهه به فراموشی سپرد. پیروز ماجرا همان دست خدا (act of God) بود. ملیگرایان پیروز شدهاند و سکوتشان هم دیرزمانی به طول نمیانجامد، دل در دلشان نیست از سرمستی این پیروزی. اتحادیه اروپا که با برگزیت زخمی شده بود، به سختی خواهد توانست اقتصاد فروپاشیده جنوبش را بازسازی کند. شرق اروپا میتواند مجدد دستخوش مهاجرتهای بیشمار انسانهایی جنگزده و آواره از غرب آسیا و آفریقا باشد و همه اینها یعنی بهانههای بیشتر برای در بوق کردن مشکلات جهانیشدن.
به نظر نگارنده در اتحادیه اروپا شاهد اوجگیری مجدد احزاب پوپولیستی و راست محافظهکاری خواهیم بود. پیروزی شکننده مکرون با حزب خودساختهاش نمی تواند دوباره تکرار شود، خشم فرانسویان از این پسرک به حدی رسیده که بخواهند پا روی آرمانهای لیبرالیستی بگذارند. آلمان به رهبری مرکل توانست کارنامه خوبی از بحران کرونا برای خودش دستوپا کند؛ ولی دولتهای ائتلافی همیشه یک پایشان میلنگد. ائتلاف دموکرات مسیحیها و سوسیال دموکراتها هم از این قاعده مستثنی نیست. در ایتالیا حزب حاکم به احتمال زیاد نخواهد توانست پیروز انتخابات شهرداریها شده و قافیه را به حزب دست راستی لیگ به رهبری سالوینی خواهد باخت. خروج ایتالیا از اتحادیه اروپا؟ شاید وقتی دیگر ولی نزدیکتر. ارتباط بوریس جانسون با دولت بعدی و محتمل ترامپ هم بر آتش این پوپولیسم خواهد دمید.
دولتملتها برگشتهاند، باید جدیتر از قبل دیدشان
پینوشت: این یادداشت نخستینبار در وبسایت سیاست و فرهنگ منتشر شده است.