حسن علیزاده·۱۰ روز پیشبه پیر میکده گفتم که چیست راه نجاتخاطرم هست آرتور سی کلارک در یکی از داستانهایش از دنیایی نوشته بود که هر کاری فقط با زدن یک دکمه انجام میشد ...
حسن علیزاده·۱۴ روز پیشاز دختر سروان تا دفتر کناری و ناگهان نهنگاز شاهزاده و گدا و دختر سروان تا دفتر کاری دنج، منوی غذا و ناگهان نهنگ!
حسن علیزاده·۱۸ روز پیششجاعت نوشتن از خوداز وقتی که خاطرم هست، دوست داشتم از خودم بنویسم، شاید درستترش این باشد که از روزمرگیهایم بنویسم؛ همین چیزهای ساده و دم دستی
حسن علیزاده·۴ ماه پیشیک کتاب، یک سریال، چند تایی هم فیلمدر این یادداشت چند تا از فیلمهایی را که دیدم و کتابهایی را که خواندم معرفی میکنم، باشد تا مفید واقع شود!
حسن علیزاده·۵ ماه پیشزخم کاری، ملغمهای از کاستیهادر دنیای زخم کاری همه همدیگر را میکشند و آب از آب تکان نمیخورد.
حسن علیزاده·۵ ماه پیشای کاش عظمت در نگاه تو باشدگفت خداوندا به تو پناه میگیرم از چشم بسیار خواب و از شکم بسیار خوار!
حسن علیزاده·۵ ماه پیشتبارشناسی جریانهای سیاسی و آسیب شناسی احزاب در ایراندر نبود احزاب نباید انتظار ارائه برنامهای مدون و منطقی از هیچیک از نامزدها داشت و به برنامههای اعلامی هم باید به دیده تردید نگریست
حسن علیزاده·۵ ماه پیشهمین چیزهای دم دستی، همین روزمرگیهابعضی سکانسها هستند که حتی پس از پایان فیلم، حس و حال عمیقشان تا مدتها با شما باقی میماند، صحنههایش در ناخودآگاهتان ثبت میشوند و ...
حسن علیزاده·۶ ماه پیشخانه دلتنگ غروبی خفه بودتاسیان همان حس غروبی است که هم دوست داری تنها باشی و هم از تنهاییات گریزان، حسی که تو را به سکوت وا میدارد ...
حسن علیزادهدرسَکّو!·۶ ماه پیشمیخوانم چون لذت میبرم!گلولهی برفی در حال غلتیدن بود و من تصور میکردم میتوانم هر بار مشتی از آن را جدا کنم تا بزرگتر نشود