ویرگول
ورودثبت نام
شیما
شیما
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

جان پدر کجاستی؟

چند سال پیش در مسیر تهران به کرمان برای نهار خوردن توقف کرده بودیم. روی یک سکو نهارمان را چیده بودیم و مشغول خوردن بودیم که یک ماشین پژو که راننده اش لباس بلوچ داشت کنار ما پارک کرد. از ماشینش که پیاده شد خاموشش نکرد. دود اگزوزش به سمت ما بود.

گفتم: آقا میشه ماشینتونو خاموش کنین؟

با پوزخندی گفت: خاموش نمیشه...! و رفت به سمت سوپر مارکت.

یکی از همراهانم با نگاه های خاصی گفت: "هیس...! نمیبینی ماشینش پلاک نداره؟"

خیلی پرسجو نکردم و چون از نزدیک شدن به زادگاهم خوش و خرم بودم اصلا متوجه منظورشان نشدم. بعد از نهار پیامک مادرم را که پرسیده بود کجائیم را پاسخ دادم و رفتم از آفتابه هایی که روی طناب آویزان بود عکس بگیرم که چشمم افتاد به ماشین دیگری آنورتر که شبیه به همین بود. در باز شد و راننده به همگی یک آبمعدنی بزرگ داد. تعدادشان زیاد بود. از روی جثه های کوچکشان فکر کردم که کودکند اما نبودند. روی صندلی جلو کنار راننده فقط سه نفر نشسته بودند!

سوار ماشین که شدیم با توضیحات همراهانم متوجه شدم که این دو ماشین "افغانی کش" هستند. این نامی است که در کرمان به افرادی که بصورت قاچاقی افغانستانی ها را جابجا میکنند میگویند.

دو ماشین بدون پلاک پر بود از حداقل ۲۰-۲۵ نفر که روی سرو کله هم و حتی توی صندوق عقب سوار شده بودند تا قاچاقی از سرزمین جنگ زده شان فرار کنند. بعد از اینکه آب خریدند ماشین ها با سرعت زیاد حرکت کردند و پشت سرشان گرد و خاکی راه فتاد و با سرعت دور شدند.

چند وقت بعد از بهاره دختر محروم از تحصیلمان در جمعیت امام علی که ۱۲ ساله بود شنیدم که او و خانواده اش نیز ۳-۴ روز با پای پیاده از بین کوه ها و در شرایط سخت بدون آب و غذا به ایران رسیده بودند.


۱۴۲ بار زنگ زده...!

و آخر سر پیام داده که "جان پدر کجاستی؟"

دریغ که جان پدر دیگر جان ندارد

زیرا که این دنیا پر شده است از قدرت طلبی،از فهم نادرست دین، از تعصب، از نفرت، از ناامنی، از خودخواهی، از بی تفاوتی، از تبعیض...

دیروز خوشحالترین بودم که دختری از افغانستان پر درد و جنگ که از سر ناامنی به کشور همسایه پناه آورده و محروم از همه حقوق اولیه انسانی شده حالا کمی اعتمادبنفس پیدا کرده و مهارتی آموخته که میتواند به دختران دیگر بیاموزد.

امروز خبر حمله تروریستی در دانشگاه کابل قلبم را پاره پاره میکند.

دوباره به یاد داستان بهاره و آن افغانی کش ها و رنج بی پایان افغانستان می افتم.

و نمیدانم جز کمک به رفع محدودیتهایشان در ایران و تلاشی اندک برای پناه بودن برایشان در اینجا چه کاری از دستمان بر می آید که دریغ میکنیم...؟!

جان پدر کجاستیافغانستانکابلتروریستداعش
برای نوشتن مینویسم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید