اين سَبُك سپيدان چون بالرین های نمایش دریاچه قو چنان میرقصند که چایکفسکی هم به وجد می آید
و داوینچی قلم باد را در دست گرفته و نقشی بر بوم آبیش میزند
كسى پشت آسمان شاید داستانی براى گفتن دارد که روایتش اینگونه ميخكوبت میکند و شهرزاد طور هر لحظه قصه ای تازه ميگويد
نه به اندازه هزارو یکشب که به اندازه هزاران هزار، هزارویکشب
جوری نت ها را موزون اجرا میکنند که تصور میکنی بتهوون سمفونی دهمش را اجرا میکند
بیت به بیت و مصرع به مصرعشان را سعدی می سراید و میر عماد قزوینی با خط نستعلیق می نگارد
گاهی چنان تار ابر ها بر پود آسمان تنیده میشود که میتوان بر این نفیس تر از فرش تبریزی نشست و به سرزمین های دور رفت
سرزمین هایی که دامن های حریر و دانته اش در مغازه های شانزه لیزه هم یافت نمیشود
تندیس هایی که میتراشد بر تنه ابرهای فشرده چون مجسمه های میکلانژ در کلیسای جامع فلورانس برآنت میدارد که عکسی یادگاری بگیری
و سیر نشوی از ظرافتی که خالق اثر به یادگار گذاشته است
زیباییش آنجاست که اجرای این تئاتر میدانی برای همه و همیشه اجرا میشود
اما یک اجرای خصوصی بینظیر است
آری عدالت اجتماعی را طبیعت بر پرده ای بالای سرمان هر روز به نمایش میگذارد تا که ببینیم و بیاموزیم از کتاب هستی
کتابی که نگاهی سرانگشتی به آن تمام تاریخ را برایت ورق میزند اگر که به دنبال دانستن باشی
ابرها یکی از المان های پر رمز و راز این معماری عظیم اند که میشود نشست و ساعت ها از آنها گفت و شنید و نوشت
قطراتی به هم فشرده که در وحدتشان معنا می یابند و در کثرتشان محو میشوند
با هم عبور میکنند، با هم تماشا میکنند و با هم میگریند آنجا که زمین خشک شده از مادر ترزاها و گاندی ها
ابرها هوا را هوای نوشتن میکنند...