شينا انصاری
شينا انصاری
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

روی تاریک زندگی

روی تاریک زندگی، توصیف سوزان سانتاگ نویسنده و نظریه پرداز امریکایی از بیماری است. او که در هنگام نوشتن کتابش «بیماری به مثابه استعاره» در سال 1978، اولین مواجهه اش با بیماری سرطان را پشت سر گذاشته بود، در این اثر قابل توجه می گوید که استعاره های رایج درباره برخی بیماری ها از جمله سرطان، بر رنج بیماران می افزاید و آنها را از جست وجوی درمان مناسب باز می دارد. در این کتاب سانتاگ تلاش دارد با ابهام زدایی از سرطان، سرطان را آن چیزی که واقعا هست نشان دهد یک بیماری سخت و لاغیر.

«دوازده سال پیش که به سرطان مبتلا شدم چیزی که به خصوص کفرم را در می آورد، این بود که می دیدم بدنامی این بیماری تا چه اندازه به رنج و عذاب مبتلایان به آن دامن می زند. بسیاری از بیماران همدردم نسبت به بیماری خود احساس انزجار و حتی شرم داشتند. به همین دلیل تصمیم گرفتم درباره ابهام های موجود درباره سرطان بنویسم.گمان نمی کردم بازگویی یک ماجرا از دید اول شخص، درباره اینکه چطور یک نفر به وجود سرطان در بدنش پی برده، بر آن گریسته، مبارزه کرده، تسلا دیده، رنج کشیده و قوت قلب یافته به دردی بخورد به همین دلیل تصمیم گرفتم کتابی خارج از فرم روایی صرف بنویسم و به ابهام ها درباره بیماری سرطان پایان دهم. هدفم مرهم نهادن بر رنج های غیرضروری بود.»

سانتاگ خاطرنشان می کند که عنوان بیماری سرطان به خودی خود باعث مرگ بیمارانی می شده که لزوما به خاطر بدخیمی ای که بدان مبتلا بودند، از پا در نیامده اند. غالب بیماران، هنگامی که می فهمند به چه بیماری مبتلا شده اند، روحیه خود را از دست می دهند. نکته سانتاگ درباره اینکه افراد بیش از خود بیماری از مفهوم سازی استعاری درباره بیماری شان رنج می برند، موضوعی کلیدی است.

سانتاگ، در چهل و سه سالگی وقتی متوجه سرطان در پستان و غدد لنفاوی خود شد، با آنکه شانسش برای زنده ماندن برای پنج سال 25 درصد بود، ولی بعد از عمل جراحی و دوره سخت شیمی درمانی بهبود یافت. تمرکز بر تغییر اندیشه های استعاری به بیماری ها، تلاشی بود که سانتاگ را از موضع ترحم برانگیز یک بیمار مبتلا به سرطان می رهاند و او را به اندیشمندی که سل و سرطان و افسانه ها و استعاره هایش را به چالش می کشید، ارتقا می داد. سانتاگ با تجربه زیسته خود در حالی که انگ بیمار سرطانی را بر پیشانی اش داشت این کتاب را نوشت، چیزی که پژوهشگری سالم به آن دست نمی یافت. محققی سخت گیر و نکته سنج که اهل فروخوردن و قورت دادن حقارت نبود.

کتاب «بیماری به مثابه یک استعاره» را شاید بتوان متفاوت ترین اثری دانست که تا امروز درباره بیماری سرطان نوشته شده است. سانتاگ در این کتاب به تشریح مشابهت ها و تفاوت های دو بیماری سل و سرطان پرداخت و سخت در آن تعمق کرد. از فانتزی های اخلاق گرایانه که بیمار را گناهکار و مستحق جزا می داند تا افسانه سازی های ملهم از وحشت بیماری و از زبان شناسی و ریشه یابی لغوی تا روایت های تاریخی. او فراگیری استعاره های این دو بیماری را از دوران باستان با تعریف بقراط که سرطان را به خرچنگی تشبیه کرد تا زمان حاضر پی گرفت.سانتاگ در این کتاب می نویسد: «ابتلا به بیماری را تفسیر نکنید. بیماری چیزی نیست جز همان بیماری. این همه اسطوره و فانتزی را به آن نبندید.»

سانتاگ دو دهه بعد، پس از بازگشت شبیخون وار بیماری، وقتی خود را مجددا در میانه درمان یافت با ذهنی مستحیل در سیاست گفت: «خودم را مانند ویتنام در زمان جنگ احساس می کنم. بدنم مورد هجوم قرار می گیرد، استعمار می شود و برای من از سلاح شیمیایی استفاده می کنند!» او در اواخر دهه نود میلادی مجددا با سرطان رحم دست و پنجه نرم کرد و پس از جراحی و شیمی درمانی این بیماری را نیز پشت سر گذاشت و سرانجام در دسامبر 2004 بر اثر سرطان خون در 71 سالگی در نیویورک درگذشت. چند سال بعد تنها فرزندش دیوید ریف با نوشتن کتاب «شنا در دریای مرگ» که با عنوان «سوزان سانتاگ در جدال با مرگ» به فارسی ترجمه شده است؛ روایتی از مبارزه سانتاگ با بیماری و تصویری شفاف و خواندنی از زندگی زنی جسور و امیدوار ارایه می کند که به رغم بیماری سخت و پشت سر گذاشتن دو سرطان، نویسنده 17 کتاب مهم و از تاثیرگذارترین زنان عصر خود بود. کسی که در برابر بیماری می ایستد و برای زندگی و نه زنده ماندن تلاش می کند، زیستنی که حاصل آن اندیشیدن و نوشتن است.

بیمارینویسنده کتاببیماری بمثابه استعارهسوزان سانتاگسرطان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید