گفته ميشود شهرها كاملترين شكل ممكن جوامع انساني هستند. واژه «پوليس» كه يونانيها درباره شهر به كار بردهاند؛ در حقيقت «پناه شهر» يا «تحصنگاه» بوده است.از نظر پيشينيان، وجود ابعاد معقولانه براي شهر از ضروريات آن محسوب ميشد و محدوده آن از حدي مشخص فراتر نميرفت. شهرهاي گذشته ساكنان خود را تنگ در آغوش ميگرفتند و به اين ترتيب احساس تعلق خاطر و امنيت را توامان براي مردمانشان فراهم ميكردند. از اين رو ساكنان شهرهاي قديم به يمن امنيت و آرامشي كه مهمترين مميزه آنها بود به شهرهايشان دلبستگي داشتند و در بهبود و توسعه آباداني آن ميكوشيدند. شايد به اين خاطر است كه امروز كيفيت شهرهاي تاريخي - حتي در بقاياي ويران شده آن را - نيز ميستاييم و مورد توجه قرار ميدهيم. پس از انقلاب صنعتي رشد سريع شهرها و انباشت سرمايه، ظهور و گسترش فناوريهاي به ظاهر مقهوركننده طبيعت و توسعه صنايع، تعادل پايدار شهرهاي قديمي را ناپايدار ساخت و شهرهاي بزرگ را تهديداتي چون آلودگيهاي زيست محيطي، تراكم جمعيت، ترافيك، كمبود فضاي سبز، نازيبايي بصري، سكونتگاههاي غيررسمي و ناهنجاريهاي اجتماعي فراگرفت. به موازات رشد شتابان شهرها و پيدايش پديدهاي به نام مادرشهر (metropolis)، بهبود كيفيت زندگي انسان و محيط زيست مورد توجه قرار گرفت و تلاش شد تا مردم جوامع شهري با مسائل نامطلوب زندگي در شهرهاي بزرگ كه حاصل فقدان حس «احترام و دلبستگي به محيط» بود، آشنا شوند. در كشور ما نيز بهرغم سالها بيتوجهي مفرط به مسائل محيط زيست شهري، طي دو دهه اخير اقداماتي براي حساس كردن جامعه به آثار و تبعات حاصل از اشاعه بياعتنايي به محيطهاي طبيعي و مصنوع در شهر همچون نابودي باغات و درختان كهنسال، آلودگيهاي روزافزون محيط زيست و تسلط نظام ماشين محور بر انسانگرا انجام شده است كه متاسفانه به دليل فقدان سياستگذاريهاي درست در جلوگيري از فربهي بيش از حد كلانشهرها از يكسو و شقاق و فاصله حاكم بين مردم و محيط پيرامون آنها از سوي ديگر، شهرهاي كنوني همچنان جانپناهي نامطمئن و مامني بيكيفيت براي زيست انسانها هستند و آلودگي هوا، صدا، ترافيك و بروز بيماريهاي مختلف جسمي و روحي ناشي از زندگي در آنها از عوارض مهم اين رابطه سرد و نافرجام ميان انسان و شهر محسوب ميشوند.
از نظر بومشناختي، شهرهاي پايدار زماني شكل ميگيرند كه انگيزههاي افراد با يكديگر تناسب يابد و افراد جايي كه در آن زندگي ميكنند را از آنِ خود بدانند. اين در حالي است كه تحليل وضعيت نظام شهرنشيني در كشور با توجه به روند رو به گسترش وسعت شهرهاي بزرگ، نشاندهنده اين حقيقت تلخ است كه بهرغم شكلگيري كالبد شهري، از روح و جان شهر خبري نيست؛ ماحصل اين كالبد بيروح شهري، فقدان حس تعلق و دلبستگي به تمامي اركان و سرمايههاي شهر اعم از ميراث طبيعي، تاريخي و انسانساخت و عدم مشاركت مسوولانه مردم در امور شهر است؛ امري كه وابسته به علل و عوامل مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي است و به واسطه نبود بسترهاي مناسب اجتماعي براي حضور مردم در اين حوزه، عملا موجب تكثير «شهرنشين»هاي بدون احساس مسووليت به جاي «شهروند» در شهرها شده است. در چنين شرايطي تجديد حيات كنشهاي اجتماعي كه موجب ساختن هويت و احساس تعلق به شهر در كلانشهرهاست، نقش برجستهاي مييابد و «محله محوري» به عنوان رويكردي مهم كه امكان مشاركت اجتماعي و تقويت عرصه عمومي و شهروندي را فراهم ميآورد، از ابزارهاي اوليه براي دستيابي به اين هدف است.
اگر روزي بتوانيم اين مفهوم را عميقا درك كنيم كه «خانهها» شهري كوچك هستند و «شهر» نيز جز خانهاي بزرگ نيست شايد قدري از تعلق خاطر به عرصههاي خصوصي مان در شهر نيز هويدا شود و جسم بيمار شهرهايمان كمتر آماج زخمها، تخريبها و جراحات سودجويانه قرار گيرد، آنگاه بدون شك در پس عبارت «شهر من» غروري توام با احساس مسووليت و دلبستگي جلوهگر خواهد بود./ روزنامه اعتماد