شیرین شاطرزاده
شیرین شاطرزاده
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

یادداشت


از این که اجباری به خانه آمده بودم سخت عصبانی بودم. آماده بودم به خاطر شرایطم با هر موجود جاندار و بی‌جانی دعوا کنم. این شد که چمدانم را باز کرده و نکرده ول کردم وسط اتاق، در را قفل کردم و تا چند روز با کسی حرف نزدم.

در همین مدت که دق و دلی‌ام را سر هرچیزی خالی می‌کردم، گلدان پشت پنجره اتاقم هم از ماجرا بی‌نصیب نماند. پنجره را باز کرده بودم تا هوای تازه به آن فضای سربسته و مرطوب وارد شود. شاخه پرپیچ و تاب گلدان یاس هم با استفاده از این فرصت وارد اتاقم شده بود. با حرص و بدون توجه پنجره را محکم بستم. انتهای سرسبز شاخه لای پنجره گیر کرد و له شد. تصویر آن شاخه له‌شده و پژمرده مرا بیش از پیش به یاد قرنطینه اجباری و خانه‌نشینی ناخواسته‌ام می‌انداخت.

طی سه هفته از خشمم کاسته شد. نه این که با شرایطم کنار آمده باشم؛ اما راضی شدم به این که گلدان‌های بیچاره نقشی در قضیه ندارند و باید هر از گاهی دست نوازش به سرشان بکشم. امروز پنجره را باز کردم تا گل یاس را آب بدهم که با صحنه جدیدی مواجه شدم: شاخه از همان انتهای شکسته‌اش منشعب شده بود به دو سرشاخه جدید و سبز با برگ‌های ریز که هنوز درست و حسابی باز نشده بودند. زندگی راهش را از همان جایی که سعی کرده بودم قطعش کنم، یافته بود...

زندگیروزمرهیادداشتروزنگاشت
فیزیک‌خوانی در راه فیزیکدان شدن. روزنامه‌نگار و ارتباطگر علم. کارشناس تولیدمحتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید