نه تنها کمکی نکردند که مسخره هم کردند .
اگر یکروز کتابی را بنویسم و به مرحله چاپ برسانم آنگاه در صفحه اولش می نویسیم : تقدیم به تمام آنها که نه تنها هیچ حمایتی نکردند که با آن لبخند مزخرف دل مرا شکستند "اِ... چقدر خوب ... چه جالب"ولی بعد با التماس هم حاضر نیستند ده برگه از نوشته هایت را بدون آن لبخند بی ارزش بخوانند، آنهایی که وقتی میفهمند جدی هستی، شروع میکنند به سخنرانی که اینها نان و آب نمیشود و از قضا همشان یک روزی همطراز ویکتور هوگو بوده اند و الان که دارند روزگار سپری میکنند سرشان به سنگ خورده و برگشته اند شده اند شاطر نان سنگک.
یک روز با افتخار کتابم را که به چند زبان زنده دنیا ترجمه شده میزنم زیر بغلم و راه میافتم و در خیابان هر کدامشان را که دیدم کتاب را باز میکنم و میگویم:"ببین، به تو تقدیمش کردم "به تو که افکار مرا "چیز"میدانستی و در هر فرصتی این چیز بودن را برای تحقیر بکار میبردی یا به تو که به نظرت هر چیزی اولویت با بالاتری از نوشتن داشت.
یکروز خودم را بر میدارم و میروم بالای کوه تا در سکوت و خلوت روی سنگی لم بدهم و کتابهای حامل افکار چیزم را بردارم و شروع کنم به خواندن بعد لبهایم را جمع کنم و بگویم :"تف به ذات ت چه چیزهایی گفتی ها" و بعد از همانجا یکراست...
اما ... صبر کن!
تازه گیرم که کتابی چاپ کردی! به هشت زبان زنده دنیا ترجمه هم شد!
خوب؟
خوب در این قبرستان چه کسی به آن اهمیت میدهد؟
حالا مگر آن افکار تو چه چیز مهمی است که حالا یکی بهم پیدا شود حاضر شود آنرا چاپ کند؟ بعدش چه؟ چه کسی آنرا میخواند؟
خود تو! آخرین بار که یک کتاب خواندی کی بود؟ وقتی خواندی با خودت گفتی : ای بر پدرش درود که چه چیز قشنگی بود؟
آخرت این کار که باشی ، اصلا جلال یا محمود یا هر کدام دیگر
در این قبرستان اصلا "سایه" باشی
نه عزیز جان حق با همان کج و کوله هاست ، در این قبرستان چاپ کتاب که کاری ندارد حتی ترجمه کردن آن به چند زبان زنده دنیا،به قول یکی از فرهیختگانی که در این زمینه بازار یابی میکنند "عیت جاس، دیدنت تو یور مانی"
بله کافیست به اندازه کافی از آن داشته باشی! همین بنده خدایی که احتمالا همه یکی مثل او را میشناسید ، تازه لازم نیست خودش بنویسد، میدهد مینویسند، چاپ میکنند، ترجمه میکنند، دوباره چاپ میکنند، جایزه میدهند، میگذارند در کتابخانه دفتر کارش، تازه بعد خودش هم حوصله نمیکند کتابش را بخواند، میگوید لامذهبها یک دو تا عکس نگذاشتند آدم حوصلهاش سر نرود .
راستش حق با همه حمایت نکنندگان است . افکار چیز من و شما فیلم لاک زدن فلان قبیحه نیست که بشود ازش آبی برای شستن یکجایی گرم کرد ، بگذار افکار چیزمان در همان چیز خراب بماند تا نهایت یک روز چیزمان _این آخری یعنی جانمان_از جایمان بزند بیرون .