روز اول عید از یک عزیز کتابی به عنوان عیدی هدیه گرفتم که مدتها در ذهن قصد خواندنش را داشتم ولی هر بار بهانه ای باعث میشد نشه که بشه...
زوربای یونانی
واقعا خواندن چنین کتابی برای همچین ذهنی کار پر ریسک محسوب میشود... بعضی کتابها رو باید در زمان درستی خواند... و من فکر میکنم الان بهترین وقت برای من بود...
تو این داستان برای من ارباب تمثال عقل و فکر بود و درست در لحظه ای که عقل و فکر تسلیم میشه به چشم ها اجازه میدهد بجز کلمات گنگ و فلسفی به جایی دیگر هم نگاه کنند . متوجه میشود قلب و احساس با چشمهایی خیره و چموش از پشت شیشه ای بخار گرفته به او نگاه میکنند . احساس بشری برای ملحق شدن به نیمه خودش منتظر دعوت نمیشود و به سرعت خویش را در کنار او قرار میدهد . به نظرم زوربا در این داستان نماد احساسات بشر است .
بشری که زندگی در شهر او را بی احساس کرده و تنها وقتی که اعتراف میکند که از فهم آنچه که در اطرافش می گذرد ناتوان شده آنوقت شانس این را دارد که دو باره احساس وحشی اجداد خودش رو ببیند.
نکته جالب داستان تسلیم ارباب در برابر زوربایی است که ظاهرا هیچ چیز متمدنی به همراه ندارد ...
تمثیل این داستان وقتی خیلی جالب میشود که ارباب و زوربا کنار هم در ساحل در یک کلبه محقر ساکن میشوند ...
دریا ، به نظر من عجیب ترین پدیده طبیعی است که بشر در برابر آن همیشه دچار احساسات میشود. دریا برای ما نماد آزادی است و یادآور مفاهیمی مثل عمق، برکت، پاکی، بی آلایشی، عدم سکون است در حالی که در واقع دریا یک خط ایست برای بشر محسوب میشود، ساحل دریا محلی است که به انسان میگوید :بایست ... حق نداری جلوتر بروی...
و حالا در این داستان که برای من در واقع برگردانی از یک داستان اساطیری است عقل و قلب قرار است روز گاری رو با هم در این لبه ی هستی و بدور از هیاهو سپری کنند، هدف عقل اینست که شاید مجالی برای خاموشی پیدا کند و قلب تنها به تپیدن فکر میکند
دهکده ای که نماد دنیا ومافیها است و حالا که به کل داستان فکر میکنم می فهمم ذکر نحوه سفر ارباب و زوربا به این دهکده که گاهی باهم و گاهی تنها سفر میکردند چه استعاره ی جالبی داره ، زوربا غالبا با گامهای کشیده و حالتی هیجانی به دهکده ره سپار میشود و عقل همیشه آهسته و با احتیاط ...
در این دنیای مادی کوچک مردها منشاء تمام بدیها و زنان بازیگرانی مقهور ، البته بدور از معنای واقعی و ظاهری زن در این داستان(به نظر من) یعنی جهان مادی ، جهانی پر از زیبایی ، فرصت های زود گذر و محتاج تفکر ، احساس هر چند هم که بکوشد تنها با کمک فکر می تواند نیاز واقعی این دنیای اسرار آمیز را پاسخ دهد. اما امان از فکر و عقل که محتاط است و برای هر عملی محتاج هزاران مقدمه و دلیل
اوج این مسئله در ماجرای بیوه زن در برابر کلیسا به چشم می آید.
ذکر هر لحظه از داستان در اینجا کار جالبی نیست و هدف من هم نیست ولی برایم خیلی جالب بود که این دو بال چقدر بر هم اثر می گذارند. در آخر به نظرم رسید هرچند عقل خاطر خوشی از گوش کردن به ندای قلب داشت ولی چون خود را از دنیای واژه رها نکرد فقط حسرت غرق شدن در دریایی کرانه ناپدید رو حمل کرد و ناچار شاهد آن بود که احساس توانست که دنیا را فتح کند
البته من بعد نابلدی کردم و فیلم این کتاب رو با بازی ارزشمند آنتونی بزرگ دیدم ولی توصیه می کنم حتما کتاب رو با ترجمه مناسب مطالعه کنید.