Sushiyant
Sushiyant
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

من و کتاب"ساندویچ ژامبون"

نقد کتاب ساندویچ ژامبون چارلز بوکوفسکی
نقد کتاب ساندویچ ژامبون چارلز بوکوفسکی

وقتی داستان "بعد افتضاح به بار آمد..." را برای یکی از دوستانم خواندم به من گفت خیلی شبیه سبک نوشتاری "بوکوفسکی" شده است. یادم آمد قبلا یکی از دوستان ویرگولی vahid.ra هم به من همین را گفته بود. بلافاصله بعد از رسیدن به خانه دست به تبلت شدم و کتابخانه ی برقی مزبور را راه اندازی کردم. جستجویی ساده و لیست کتابهای بزرگوار آنجا بود . چون ذهنیتی نداشتم از بین چند تا عنوان کتاب "ساندویچ ژامبون" را انتخاب کردم . قیمت هم خیلی مناسب بود با تخفیف ۱۹۵۰ که میشد پول یک بسته آدامس خرسی _ از خرید برقی متنفرم چون بعد از پرداخت فهمیدم ۱۹۵۰۰ بوده _ به هر حال کتاب تهیه شد و شروع کردم به خواندن...
وقتی آنرا خواندم با خودم گفتم عجب! انگار این یارو از رو دست من نوشته! ( الان چی شد؟ حس خود... پنداری غوغا می‌کنه)
فصل اول واقعا رویایی بود . این کتاب که به گفته‌ی مقدمه‌ی مترجم نوعی اتو بیوگرافی محسوب می‌شود، داستان زندگی یک فرد آلمانی تبار در لس آنجلس است که از کودکی شروع می‌شود و تا اوایل جوانی ادامه می‌یابد.
فصل مربوط به کودکی و معرفی خانواده واقعا بی نظیر بود. صحنه هایی که می‌شود در آن حاضر شد و بوی گَند جاهایی که نویسنده آنها را توصیف کرده بوضوح به مشام را می آزارد .
در فصل‌های بعدی البته همانطور که داستان پیش می‌رفت دائماً ذهن به سمت کارهای می‌رفت که میشد با۱۹۵۰۰ تومان انجام داد.
بخصوص فصول مربوط به بعد از دوره‌ی دبیرستان اول مملوء از افراد، اسامی، شخصیت‌های موقتی، همانطور که ناگهان آمده‌اند یک‌دفعه هم غیب‌شان می‌زند. خوب البته اگر کتاب را یک زندگی نامه ببینیم طبیعی است که کلی آدم بیایند و بروند، ولی خوب من خودم وجود این همه اسم و آدم سرگردان توی داستان را دوست ندارم .
قبلا در متنی در مورد کتاب" تنهایی هولناک مکسول سیم " نظریه‌ای ساطع کرده بودم که انگار آن‌طرف آب رابطه‌ای بین تعداد صفحات و مبلغ دریافتی نویسنده وجود دارد، به عرض می‌رساند آن مورد در این مورد! هم صدق می‌کند.
یک جاهایی آدم دلش می خواهد دست بکند توی دنیای داستان و شخصیت داستان را بیاورد بیرون، یقه‌اش را بچسبد و بهش بگوید "هوی... فهمیدیم... تو یک آدم مزخرف گَنده دماغی که کاری بجز نوشیدن و گند زدن ندارد، حالا اگر چیز جدیدی نداری هِری..."
البته شاید تفاوت فاحش تاریخی و فرهنگی( داستان در دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۶ رخ می‌دهد) و همچنین تیغ نیز حذفیات باعث شده است که همچین حسی به آدم دست بدهد .
اصرار نویسنده بر نوشیدن، مشت زدن و استفراغ کردن بیشتر به همان حال و هوای جنگ سرد می‌خورد . نویسنده سعی می‌کند قهرمان داستان را نماینده یک قشر بزرگ از جامعه معرفی کند که سرکش است، درمانده است، در عین تمام توانایی هایش همیشه کتک خورده است و از همه مهم‌تر خسته است، از شعارهای سیاسی که به نظر می‌رسد یک غر زدن خودمانی است، از ارزش های که مدافع منافع پولدارهاست و از این همه باید و نباید.
نگاه نویسنده به مقولاتی مانند جنگ، مفهوم پیروزی، خانواده‌ی آمریکایی، سینما، روابط زن و مرد، ازدواج ، نژادپرستی، آموزش وپرورش دولتی و اهداف آن، روابط اجتماعی و تاثیر درآمد بر آن، تاثیر کودکی بر آینده ی فرد، ورزش و... نگاهی است که به نظر می‌رسد درست و بجا از زبان قهرمان داستان روایت شده است.
مخلص کلام: خوبه ولی بده . حالا خود دانی
کلید واژه ها: مشروب، استفراغ، مشت زدن( دعوا کردن)

معرفی کتابکتابچالرز بوکوفسکیساندویچ ژامبوننقد کتاب ساندویچ ژامبون
گاهی وقتی از تنش های جسم آزاد میشوم، اندیشه ام مجالی برای داستان پردازی ، سخنرانی و گفتگو می یابد.گاهی گفتن تنها جوابی است می توان به تپش های قلب داد تا آرام شود .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید