سید حسین رضای اصفهانی
سید حسین رضای اصفهانی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

آخ که دلم تنگه برات...

واقعا نوشتن بدون موضوع خیلی سخت و راحته. وقتی قط باید کلمه ها رو طوری کنار هم چیدمان کنی که معنا پیدا کنند کار راحت هست اما نوشتن بدون موضوع خیلی سخته. نمی دونم تا حالا امتحان کردید یا نه. اما پیشنهاد میکنم حتما یکبار امتحان کنید و نتیجه اش رو زیر این پست ارسال کنید.

من نمونه بارز یک مشوش الفکر هستم
من نمونه بارز یک مشوش الفکر هستم

من دلم میخواد الان براتون از پیش بینی هام بگم در مورد آینده، اما میبینم که وقتش نیست، پس فقط کلمات رو همینطور بی هدف روی صفحه قطار میکنم. الان که دارم این کار رو انجام میدم، احساس میکنم که صادق هدایت هم برای نوشتن داستان بوف کور همین طور رفتار کرده بوده. وقتی هیچ هدفی از نوشتن نداری، معمولا کلمات خود واقعیشون هستن و نیاز نیست که روی اون ها نقاب قرار بدیم. مثلا الان یادم افتاد که صبحانه نخوردم و معدم داره فریاد میزنه که ای بی رحم... روزی هم نوبت من خواهد شد تا چنان دردی در وجودت بندازم که حتی روده هات هم نتونن به کمکت بیان. بگذریم. ای کاش همیشه انقدر وقت اضافه داشتم تا بشینم و بی هدف بنویسم. نوشتنی که در عین بی هدفی، ساختار داشته باشه، اون هم ساختار داستانی. آخه وقتی آزاد و رها شروع به نوشتن می کنم، همون حالتی رو برام داره که وقتی دارم نماز میخونم. از شما چه پنهون وقتی دارم نماز می خونم هم با هر کلمه که به زبون میارم، انگار وارد دنیای خیال انگیز جدیدی میشم. مطمئنم که همگی این تجربه رو دارید. خیلی حس باحالیه. همه ی کارهای کرده و نکرده دونه دونه جلوی چشمم میان تا نفهمم کی شروع کردم و کی تموم کردم.

نمیدونم چرا الان یهو یاد گوجه سبزهای توی یخچال افتادم. واقعا گوجه سبز موجود نامردیه. همین که اسمش میاد، آب دهان راه میفته. باز دوباره معده داره اعتراض میکنه که شکم خالی یاد چه چیزها میفتی.

راستی از خواب دیشب بگم براتون که اصلا یادم نیست چی بود. این هم یک تجربه ی مشترک دیگه بین هممون. وقتی از خواب بیدار میشی یاد خوابی که دیدی میفتی، حس بدی بهت دست میده اما هرچی فکر میکنی یادت نمیاد که چی بود. به هرحال اوقات منو تلخ کرد.

چقدر برای نوشتن بی هدف دلم تنگ شده بودم...

داستانبی هدفیدل تنگیصادق هدایتبوف کور
اشتراک تجربه های سفر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید