حدود 50 روز قبل از جنگ بود. سفری رو داشتم طراحی میکردم برای کنیا. اعلام کردم تو شبکههای اجتماعی و تعدادی از دوستان بعد از جلسه حضوری یا مجازی ثبت نام کردن. براشون بلیط رو خریدم. گروه بعدی رو داشتم هماهنگی خرید بلیطشون رو انجام میدادم که اونروز نرسیدم و گفتم که وحید من امروز عروسی دعوتم و باید برم. فردا هماهنگ میشیم و میگیریم.
رفتم عروسی ساده و خلوت دوستم و برگشتم شبش جنگ شد!
چند روز گذشت. به گروه دوم گفتم فعلا که هیچکاری نمیشه کرد. گروه اول هم نگران بودن و هنوز 50 روزی تا سفر مونده بود. بهشون روحیه میدادم و البته پذیرش موقعیت فعلی.
شرایط پیچیدهای بود. هر چی به سفر نزدیک میشدیم من فقط بلیطها رو گرفته بودم و بایستی توی کنیا هم کارهایی میکردم. ولی هیچی ثبات نداشت و نمیدونستم باید چیکار کرد.
از جهتی سفر کنیا رو توی مهاجرت بزرگ پستانداران طرحریزی کرده بودم و اون زمان فصل شلوغ کنیاست و نیاز به هماهنگی زودتر با اقامتگاهها و سافاری و ... داشت.
جنگ تموم شد و حدود یک ماه مونده بود به پروازها. تازه پروازهای مشهد و شرق داشتن می پریدن. شروع کردم با پذیرش ریسک و یسری هماهنگیها با دوستانم توی کنیا هماهنگی سفر رو انجام دادم.
گروه دوم رو گفتم اضافه نمیکنم و خودشون هم مایل نبودن توی این شرایط عدم قطعیت بیان و برای ثبت نام جدید هم اعلامی نکردم تا بار مسئولیت کمتری روی دوشم باشه. با گروه اول صحبت کردم و همشون پذیرفتن که با مسئولیت و آگاهی از شرایط فعلی میخوان که سفر رو بیان.
یاد سفر قبلیم به کنیا افتادم که شهریور 1400 بود و کووید هنوز یسری کشورها رو مجبور به قرنطینه کرده بود. اون زمان هم ذهنم درگیر رفتن و نرفتن بود که سرآخر رفتم و به شدت چسبناک بود. از طرفی با یک گروه این سفر خیلی اقتصادی هم نبود و باید دو گروه میشد اما یچیزی انگار منو هل میداد که برو جلو برگشتم مروری کردم به سفرهایی که آدم قبلش میگه برم یا نرم و وقتی در نهایت رفتم پشیمون نشدم.
تصمیم گرفتم که از سمت خودم با تمام توان انجامش بدم. حالا که دارم این پست رو مینویسم 2 روز مونده به پرواز و چالشهای زیادی رو هم تا بحال تجربه کردم اما آماده این سفرم و امیدوارم که شرایط و پروازها مهیا باشه و بشه با همسفرانم این سفر رو بریم. تجربهای که پر از شگفتی خواهد بود.
احتمالا ادامهاش رو توی پستهای بعدی بگم ...
دمتون ماسایی
