دنیای نسل ما متفاوت ترین هارو به خودش دیده. واسه ی ما ناب ترین لحظه ها تجربه های جدیدی بوده که واسمون متفاوت از نسل های قبلی رقم خورده.
روایت نسل ما روایت روزهای تنهایی و عاشق هاییه که ضربان قلبشون هماهنگ با سه نقطه های آخر تایپینگه معشوقشون بود.
در حقیقت برای نسلی که صدای کانکشن اینترنت مثل صدای قدم های زیر بارون پاییزی و اموجی دست دادن مثل دست در دست یار بودنه، هیچ دوری معنا نداره.
نسل ما هم تلفخونه رو دیده و هم صف های انتظار تلفن های عمومی و هم کارت اینترنت های ساعتی.
شاید اما، همه ی این ها فقط تا یکسال پیش بود. نسل ما فکر می کرد یک تئودور توامبلی درون داره که عاشق سامانتا شده و هیچ ترسی از وابستگی های از دور نداره. برای ما اون شبیه یک شوخی بود چون فکر میکردیم هممون اونو تجربه کردیم، زندگی کردیم.
توی یکسال گذشته تمامی اون حسِ شوخی بودنِ تئودور توامبلی های درون نسل ما تبدیل به ترس شد. نه فقط ترس از بقا. خیلی بیشتر...
دیگه صدای کانکشن اینترنت برای ما صدای عشق و نوستالژیِ عشق های هرگز تجربه کردمون نبود، صدای زندگی و حیات اجتماعی ما بود. دیگه چت روم ها واسمون تفریح نبود، کار بود، درس بود. استیکرها و اموجی ها دیگه یکی از راه های انتقال احساسمون از دور نبود، تنها راه بود. دیگه تماس ویدیویی راه احوال پرسی از داییِ خارج رفته و مادربزرگمون توی شهر دیگه نبود، جلسه های اداری و قرارهای مهم کاریمون بود. دیگه گوشیمون صبحا از زیر پتو برای چک کردن لایک های جدید شبکه های اجتماعیمون نبود، داخل تلفن همراه های ما دیگه فقط سامانتا نبود که عاشقش باشیم و نگرانش باشیم، تلفن های همراهمون، تمام افراد زندگیمون بود.
و تمام این ها نه فقط برای نسل ما، برای همه بود.
و چقدر ترسناک و غمگین میگذشت لحظه های تلفن زدن به مادربزرگِ دل خوش به پنجشنبه و جمعه هایی که به دیدار سپری می شد.
و چقدر اینبار، تنهایی حس کردیم، نه برای دست ندادن ها و آرنج کوبیدن ها، و نه برای ندیدن دوست و همکار. برای توضیح دادن روشن کردن اینترنت تلفن همراه پدربزرگ از دور برای تماس ویدیویی وقتی که حتی شماره مارو هم با تلفن انگشتی به سختی میگرفت.
شاید روایت این روزهای سخت و عجیب رو لحظه های کار کردن از خونه، یا امتحان دادن آنلاین واسمون بی نظیر میکرد. اما همه ی این ها با یک تماس اجباری با پشتیبانی سرویس اینترنتمون فراموش میشد و باز دلمون برای همون ارتباط های نزدیک و فکر کردن واسه تقلب های حضوری تنگ میشد.
و شاید الان میفهمیم که چقدر نسل ما خوشبخت بود که همه ی این تجربه های از دور را داشت. همه ی این اینترنت ها و تلفن های همراه و کامپیوتر ها و موج های وای فای. چون بدون این ها، حتی همین دلخوشی ها و تجربه ها ممکن نبود.
حتی شنیدن یک صدا یا دیدن یک تصویر از تماس ویدیویی.
و من الان عاشقِ بغل کردنِ همین تلفن همراهِ بدون روح و از جنس شیشه و فلزی ام هستم، که برای من حسِ بودنِ کنارِ مادر و پدر و خواهر و مادربزرگم از دور رو ممکن کرد. و من هزاربار از تئودور توامبلی بودنِ امروزِ خودم خوشحالم.
توضیح: تئودور توامبلی یا Theodore Twombly نام شخصیت فیلم او (Her 2013) اثر اسپایک جونز است که عاشق دستیار صوتی مجازیی خود به نام سامانتا یا Samantha می شود.