سیـاوشـــ
سیـاوشـــ
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

یک لحظه سکوت برای لحظه‌هایی که خودمان نیستیم...

لحظه هایی هستند

که هستیم

چه تنها، چه در جمع

اما خودمان نیستیم

انگار روحمان می رود

همانجا که می خواهد

بی صدا ...

بی هیاهو ...

همان لحظه هایی که راننده آژانس میگوید رسیدیم

فروشنده میگوید باقی پول را نمیخواهی؟

راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی؟

و مادر صدا می کند حواست کجاست؟

ساعتهایی که شنیدیم و نفهمیدیم

خواندیم و نفهمیدیم

دیدیم و نفهمیدیم

و تلویزیون خودش خاموش شد

آهنگ بارها تکرار شد

هوا روشن شد

تاریک شد

چای سرد شد

غذا یخ کرد

در یخچال باز ماند

و در خانه را قفل نکردیم و نفهمیدیم کی رسیدیم ...

و کی گریه هایمان بند آمد

و ...

کی عوض شدیم؟

کی دیگر نترسیدیم؟

از ته دل نخندیدیم

و دل نبستیم

و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم

و موهای سرمان سفید ...

و از آرزوهایمان کی گذشتیم


یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم...

نویسندگیمهاجرت
بهترین آرامش تبدیل فکر به واژه است...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید