#همه_اشتباهات_مدیران_من : منابع انسانی یا منابع مرغی
تولید مرغ کار پیچیده ای نیست. فرایند کار اینطوریه که تعداد مشخصی جوجه می ریزین، به میزان مشخصی بهشون آب و دونه و مکمل می دین و سر ماه مرغ های چاق و چله رو تحویل می گیرین. تو این فرایند ساده، مرغ سرنوشتی جز رفتن به سفره های مردم نداره. نهایت انتظار از مرغ اینه که خوب بخوره و چاق بشه و خودش هم چیزی نمی خواد جز همون آب و دونه. قرار نیست مرغ ها تو عمر چهل و چند روزه شون چیزی به مرغداری اضافه کنن. فقط می خورن، چاق می شن و می رن پی کارشون. به همین سادگی!
ماجرای ما آدم ها با مرغ ها فرق داره اما خیلی از مدیرها تو شرکت ها و سازمان های دولتی فکر می کنن کارمندهاشون، مرغن. این مدیرها فکر می کنن اگر به مقدار مساوی برای همه آب و دونه بریزم،براشون بسه! یک عده از کارمندای بدون تخصص هم عاشق چنین مدیرایی هستن. مدیری که نه نقشه راهی ترسیم کرده، نه آینده ای رو برای شرکت تصور کرده. این مدیر دنبال رفتن از نقطه A به نقطه B نیست، چون اساسا برنامه ای در کار نیست. فقط سفره ای هست که همه دورش جمع شدن، هرکس سهمی بر می داره تا عمرش بگذره. حالا تصور کنین تو چنین شرکتی، کسی پیدا بشه که بگه اگه این پروژه رو پیاده کنیم سود بیشتری داره، اگر این رویه رو تغییر بدیم، شرکت جلوتر می ره و چند تا ایده خوب عرضه کنه. در بهترین حالت باپه سختی مدیر راضی می شه و می گه باشه. اما در عمل چه اتفاقی می افته؟ بیاین فرض کنیم شما اون آدم هستین که می خواین یه تغییر مثبت ایجاد کنین.
مدیر به شما اجازه شروع کار رو میده اما یک نکته یادتون نره که چنین مدیری به برنامه ای که شما بهش می دین هیچ اعتقادی نداره. یعنی چی؟ یعنی از فردای پروژه شروع میکنه به ایراد گرفتن و مثلا میگه می گه یک ماهه داری کار می کنی پس کو خروجی؟ کو درآمد بیشتر؟ کجاست تحول؟
شما همه تلاشتون رو می کنین رویه کار رو توضیح بدین و از بقیه بخش های مرتبط استفاده کنین اما مدیر، سال هاست که شرکت رو به مرغداری تبدیل کرده و مرغ ها هم حاضر نیستن به خودشون تکون بدن. این مرغ ها اگه خیلی خوب باشن، کارتون رو انجام نمی دن اما اگه احساس خطر کنن که شما دارین کاری انجام می دین که باعث میشه اونها رو از روزمرگی در بیاره، ممکنه بهتون نوک بزنن. شما سرگردون بخش های مختلف می شین که وظایفشون رو بهم پاس می دن و دست آخر اگر با بدبختی کار انجام بشه شما حتی نفسی برای ادامه ندارین.
پروژه رو با زحمت و هزار دردسر و خون دل تو چنین سازمانی تا یه جایی می رسونین اما تهش مدیر شما رو یه مرغ مثل بقیه مرغ ها می بینه. ارزشی که شما برای شرکت ایجاد کردین، دیده نمیشه. مدیر می گه وظیفه اش بوده و خبری از تشویق یک ارزش آفرین نیست. اخه اون شما رو مرغ می بینه که سهمتون رو برداشتین و دادن تشویق اضافی به شما اصلا براش حتی مطرح هم نیست.
خب، پایان این داستان از بین رفتن روح و روان شماست. روانی که تو فرایند کار تو این شرکت فرسوده شده و روحیه ای که به خاطر ندیدن زحماتش و ارزش آفرینی، از بین رفته. الان دوتا راه پیش روی شماست. یا از اون شرکت بیاین بیرون یا بمونین و تبدیل به یه مرغ بشین که هر دوتاش انتخاب سختی برای شماست. اگه از شرکت بیاین بیرون احتمالا خیلی ها بهتون خرده می گیرن چراکه شما حقوق می گرفتین و زندگی تون رو روال بود. می گن دیگه چی می خواستی؟ پول که بوده. اون ها فکر می کنن شما حتی نباید ناراحت باشین. اگر برای زحمات نادیده شده غر بزنین یا سوگواری کنین بهتون حق نمی دن. چرا؟ چون اون ها هم فکر می کنن شما مرغ هستین. این نشون می ده نگاه نادرست به منابع انسانی نه فقط مدیرها بلکه همه رو آلوده کرده. همه می گن دونت رو که می دادن، پس چت بود؟
یک مثال به خوبی نشون می ده ماجرای ما آدم ها با مرغ ها تا چه اندازه متفاوته. فیس بوک یک شرکت بزرگ و رو به رشده. مارک زوکربرگ شده الگوی خیلی ها در سراسر جهان. اما چی باعث شد فیس بوک ایجاد بشه، به چنین شرکت بزرگی تبدیل بشه و الان همه دنیا به مارک زوکربرگ به عنوان یک الگو نگاه کنن؟
چیزی که باعث خلق فیس بوک و ایجاد چنین ارزشی توی جهان بود، پول مارک زوکربرگ نبود، ایده ها، پشتکار و تخصص اون بود. آیا بقیه شرکت های بزرگ در دنیا مثل علی بابا، آمازون، تنسنت، گوگل و کلی شرکت دیگه ای همه میشناسیم با سرمایه بوده که به اینجا رسیدن یا پشتکار، ابتکار و خلاقیت نیروی انسانی ؟
رشد یک سازمان و پیشرفتش رو نیروی انسانیه که تضمین می کنه. نیروی انسانی که ارزشمنده، ارزش جدید خلق می کنه و برای خلق ارزش باید تشویق بشه. این تشویق فقط پولی نیست که به عنوان دستمزد می گیره یا پاداشی که بعد از پروژه دریافت می کنه. این تشویق، فراهم کردن محیط مناسب برای کار، درک شدن، دیده شدن، رشد کردن، امکان صحبت کردن رو هم شامل می شه.
انسان پیچیده است بنابراین مدیریت منابع انسانی هم پیچیده است و یک کار تخصصیه. اما این کار تخصصی خیلی ساله که تو کشور ما نادیده گرفته شده و خود همین شده مایه و باعث مهاجرت نخبگان. خیلی از نخبه ها و متخصص هایی که از ایران مهاجرت کردن، فقط درد پول و حقوق آخر ماه رو نداشتن اما توی محیط کارشون چیزهایی کم بوده که باعث شده کشورو خانوادشون رو رها کنن و برن. چیزهایی که فقدانش به حس تحقیر و ضعف اون ها دامن زده. اون ها هیچ وقت باور نشدن.
اگر شما هم مدیر هستین یا یه روز مدیر شدین فراموش نکنین بیشترین تلاشتون رو برای مراقبت از منابع انسانیتون بزارین که اگر اینها راضی و شاد باشن بیش از حد تصور و تخیلیتون می تونن ارزش آفرینی کنن، بدون اینکه حتی از اونها چنین چیزی درخواست کرده باشین.